براهین وجود خدا
اشکال هفتم :
شاید در خود ماده عنصری یا یک نیروی ناشناخته ای باشد که لازم? آن نیروی ناشناخته نظم دادن است نه اینکه در ماورأ ماده یک نیرویی است که آن نیرو به ماده نظم می دهد. همانطور که اگر به یک نیروی بیرون از ماده قائل باشیم بر این قابل توجیه نیست که چگونه آن نیروی بیرونی قدرت نظم دهندگی دارد و برای ما مجهول است این نیروی داخلی هم برای ما مجهول است .
رد اشکالات هیوم :
به برخی از این اشکالات در قبل پاسخ دادیم اما در ادامه باید گفت : اولین حرف هیوم از اینجا شروع شده است که دلیل نظم مبنی بر یک تشبیه و تمثیل است یک امر تجربی است و مبنی بر مشابهت میان معلولات ظبیعی و مصنوعات انسان است. هر چه که شباهت بیشتر باشد قهرا این دلیل کامل تر است .
و جواب این حرف این است : قبل از اینکه نوبت به این حرفهای هیوم برسد که آیا شباهت میان معلولات طبیعی و مصنوعات انسان کامل است یا نیست ؟
قبل از هم? اینها دیدیم که اصلا اجازه نداریم که صنع الهی را به صنع انسانی تشبیه کنیم و حکمت الهی را از نوع حکمت انسانی بدانیم .
توضیح :
نظم عالم بر وجود خدا دلالت می کند این همان مطلبی است که در برخی آیات آمده است. نظمی که ما می بینیم و به آن قائل هستیم نظم ناشی از علت غایی است و این نظم آن چیزی نیست که به اصطلاح مبنای علوم باشد .
نقط? مقابل علت فاعلی تصادف است و این با مفهوم علت فاعلی صد در صد مردود است چون هیچ چیز خود به خود و بدون علت به وجود نمی آید .
تصادف در عالم به یک مفهوم نسبی وجود دارد، تصادفات این طور پیدا می شوند که؛ اگر ما دو رشته از علّت داشته باشیم که هر دو به سوی یک هدف خاصّی سیر کنند ممکن است در یک نقطه به یکدیگر برسند و یک جریانی رابه وجود می آورند که ما اسم این جریان را تصادف می گذاریم. حالا اگر این عالمی که ما امروز داریم می بینیم با تمام تصادفاتی که در آن هست اگر تحت تاثیر و تدبیر یک علم کلیّ و یک اراد? کلیّ باشد که تمام جزئیات این مسیرها را بداند از نظر او دیگر هیچ در این عالم تصادفی و اتّفاقی نیست. این امور اتّفاقیه عالم با هدف داشتن طبیعت منافات ندارد. وقتی می گوییم عالم هدف دارد یعنی این هدف داری را روی یک قانون کّلی و روی یک مسیر کلی انجام می دهد.
قدما این برهان نظم را به طور کلی بیان کرده اند آنها می گویند:
معلول همان طوری که از اصل وجود علّت حکایت می کند از صفات و خصوصیات علت هم تا حدودی حکایت می کند.
نظم یا صناعی و یا تکوینی است:
نظم صناعی نظیر هماهنگی قفسه های کتابخانه و..... نظم غیر صناعی نظیر ساختاری است که اجزا و اعضای بدن انسان دارد.
محل بحث در برهان نظم نوع صناعی آن نیست هر چند از این نوع در تقریر قیاس تمثیلی کمک گرفته می شود. مثلا: وقتی انسان در جزیره ای ساعتی را مشاهده می کند نظم صناعی ساعت بیننده را به ناظم و سازند? آن راهنمایی می نماید و در تمثیل از مشابهت نظم تکوینی با نظم صناعی بر وجود ناظم نسبت به نظم تکوینی استدلال می شود.
به طریق های دیگر می توان نظم را تقسیم نمود مانند اینکه نظم و هماهنگی گاه در پیوند و ربط بین فعل و فاعل مشهور است به این معنا که سلسله حوادث به گونه ای یکنواخت تکرار می شود، مانند آتش که همواره آب را گرم می کند و این نوع از نظم را نظم علّی نامیده اند. و گاه در غایت واحدی است که اعضای مختلف در جهت تحصیل آن سازمان میابند یافت می گردد و این نوع نظم را نظم غایی نامگذاری کرده اند و گاه نظم در نحوه ای از هماهنگی است که حسن و زیبایی خاصی را پدید می آورد.
برهان هدایت :
برهان هدایت با برهان نظم فرق می کند، برهان نظم مربوط به ساختمان موجودات است، وضع ساختمان موجودات را بیان می کند که سازند? اینها یا خود عاقل و شاعرو مدبّر بوده است یا تحت تدبیر و تسخیر یک اراده ای بوده است.
مسأله هدایت از این مهمتر است: مربوط به کار اشیاء و موجودات است یعنی موجودات پس از ساخته شدن کاری که می کند عجیب است. این کار نشان می دهد که یک چیز دیگری وجود دارد که او را در کار خودش هدایت و رهبری می کند. واین را ما جز در قرآن در جای دیگر سراغ نداریم که میان نظم و هدایت تفکیک کرده باشد.
مجموعا در چهار آیه از آیات قرآن هست که این دو پهلوی یکدیگر به عنوان امر جداگانه قرار گرفته اند.
1ـ (( رَبُنا الّذی أَعطی کُلّ شئ خَلقَه ثمَ هدی )).
پروردگار ما آن کسی است که هر چیزی را آنچنان که شایسته است آفریده است؛ در خلقت آنچه را که احتیاج داشته به او داده است . این همان نظم ساختمانی اش را بیان می کند .
(( ثمَ هدی )) بعد هم او را در راه خودش هدایت کرده است . این امری جداگانه است.
2ـ (( سَبَّح اسمَ رَبِّکَ الاعلی ألّذی خَلَقَ فَسَوی،وَ ألّذی قَدّرَ فَهدی )).
تسبیح کن، تنزیه کن نام پروردگار والای خود را آن که آفرید و معتدل آفرید و آنکه اندازه گیری کرد و سپس هدایت کرد موجودات را .
3ـ (( ألّذی خَلَقَنی فَهوَ یَهدینِ )).
خدای من آن است که مرا آفریده است و من را هدایت می کند.به هدایت جداگانه تمسک کرده است.
4ـ(( ألّذی عَلّمَ بالقَلَم، عَلّمَ الانسانَ مالََم یَعلَم )).
هدایت خاص انسان را ـ که موضوع علم و سواد باشد ـ جداگانه ذکر کرده است . ممکن است کسی بگوید که هدایت یک امر جدا از برهان نظم نیست، چون هدایت مربوط به کار اشیاء است ؛ کسی بگوید نوع کاری که اشیاء انجام می دهند لازم? جبری ساختمان اشیاء است.
استدلال متکلّمان در اثبات واجب الوجود :
متکلمان وجود واجب تعالی را از طریق وجود مخلوقات و افعال او از جهت حدوث آنها اثبات کرده اند نه امکانشان چون ملاک احتیاج و سبب نیاز آنها به علت را حدوث آنها می دانند. سلسل? متکلمین هم از راه دیگری برای اثبات صانع قدیم استفاده کرده اند آنان می فرمایند : عالم حادث است و هر حادثی در وجودش به احداث کننده ای نیاز دارد، وآن احداث کننده اش اگر ممکن الوجود باشد تسلسل یا دور می شود و اگر قدیم باشد مطلوب ما ثابت است، زیرا قدیم واجب الوجود است. در اینجا باید توجه داشت که این دو راه حکماء و متکلمان فقط برای اثبات واجب الوجود و صانع قدیم است، صانع حکیم و علم و حکمت او را در مقام اثبات صفات ثبوتیه ثابت و مدلّل فرموده اند.
اغلب افراد این طور فکر می کنند که اختلاف نظری که میان موحدین و مادیین در باب پیدایش عالم وجود دارد این است که موحدین چون قائل به خدا هستند، عالم را حادث می دانند و مادیین عالم را قدیم می دانند؛ لازم? اعتقاد به خدا حدوث عالم است، هم چنانکه لازم? انکار خدا قِدمِ عالم است. بعد اگر بپرسیم مقصود از حدوث عالم چیست که ما اگر خداشناس شدیم باید معتقد به حدوث عالم باشیم، می گویند حتما باید این طور اعتقاد داشته باشیم که این عالمِ ما از نظر گذشته محدود است، یعنی یک تولد خاص و معینی دارد. قبل از میلیاردها سال پیش، نیستی مطلق بود و این خدا بوده است که عالم را به اصطلاح از کتم عدم به وجود آورده است، و حتی به عقید? این دسته اصلا یگانه دلیل بر وجود خدا همین است که ما باید برای عالم به یک اول و نقط? شروعی معتقد باشیم، خدا یعنی آن موجود اوّلِ عالم.
این مطلب از دو جهت باید بحث شود؛ اینکه آیا لازم است هر کسی که خداشناس است، حتما برای عالم اول قائل باشد یا لازم نیست؟ دیگر اینکه ببینیم در حدودی که علم و فلسف? بشر کار کرده است، نشانه هایی پیدا کرده است از اینکه عالم اول دارد، یا نشانه هایی پیدا کرده از اینکه عالم اول ندارد؟
اختلاف نظر حکمای الهی و متکلّمین :
عقید? متکلمین این بوده است که اگر کسی قائل به خدا باشد، باید به حدوث عالم به همین معنا اعتقاد پیدا کند؛ یعنی اینکه عالم اول دارد، یک نقط? شروع دارد که قبل از آن نیستِ مطلق بوده است، هیچ نبوده است. حکما معتقدند که نه تنها لازم? اعتقاد به خدا این نیست که باید قائل باشیم برای عالم اولی هست، بلکه لازم? اعتقاد به خدا این است که معتقد باشیم برای عالم اولی نیست، به دلیل اینکه خدایی هست و تنها با این دلیل هم باید ثابت کرد که عالم اول ندارد. چون ذات خدا بی پایان است، خلقتش نمی تواند پایان یا مبدأ داشته باشد. تا خدا بوده است خالق بوده است و تا خدا خواهد بود خالق خواهد بود.
چون لازم? حرف متکلمین این است که خالق بودن خداوند محدود باشد، و ذات حق هیچ نوع محدودیتی را نمی پذیرد، نه در ذات و نه در فعل. پس چون خدا هست، عالم هم باید از دو سر بی پایان باشد، هم از اول و هم از آخر.
آن چیزی که حکمای الهی می گفتند تقریبا راه ساده ای دارد، می گفتند: وقتی که ما وجود خدا را در عالم فرض و اثبات می کنیم، می گوییم خدا یعنی آن چیزی که وجودش از خودش است، یعنی وجود کامل و تمام من جمیع الجهات که در او هیچ قوّه و استعداد و امکان وجود ندارد؛ چیزی که نداشته باشد بعد واجد بشود، در ذات او فرض نمی شود، و ما به او می گوییم (( واجب الوجود بالذات)) و واجب الوجود بالذات واجب من جمیع الجهات است؛ یعنی تمام
حیثیات و جهات او جهات وجوبی است، جنب? امکانی نیست.
ذات خداوند همه چیزش ضروری است، از جمله افاضه و خلاقیتش. پس این نمی شود که خدا در ازل خالق نباشد، یک دفعه خالق بشود. این نمی شود که خداوند در ازل خالق نباشد در لایزال یک مرتبه پس از اینکه خالق نبوده است خالق بشود. چنین چیزی امکان ندارد. پس ما چون معتقد به خدا هستیم، معتقد به لانهاییِ مخلوقات از اول تا به آخرهستیم.
اگر بگویید خوب، اگر عالم قدیم است، چرا اسمش را مخلوق می گذارید؟ مخلوق یعنی چیزی که نبوده و پیدا شده.
پس از نظر اعتقاد توحیدی لااقل ما باید قبول کنیم که این طور نیست که بگوییم چون ما موحد هستیم حتما باید این فرضیه را قبول کرده باشیم که این عالمِ زمان و مکان ما، یک زمانی بوده است که هیچ نبوده است، والّا اگر ما این را معتقد نباشیم پس خداشناس و خداپرست نیستیم؛ نه، این را لااقل تا این مقدار بگوییم که لازم نیست چنین عقیده ای داشته باشیم، اگر ما برسیم و معتقد شویم به آنچه حکما می گویند، لازم است خلافش را معتقد باشیم.
تمام حکمای الهی اسلامی عقیده شان بدون استثنا همین است، مثل بوعلی سینا، فارابی و........ و در کتابهای خودشان هم سخت از این عقیده دفاع می کنند و حرف متکلمین را دلیل بر خدانشناسی آنها می دانند؛ میگویند چون خدا را نمی شناسند خلقت را محدود می دانند و به زمان تمسّک می کنند؛ اگر خدا را بشناسند این طور نمی گویند.
اثبات وجود واجب الوجود از طریق برهان إنّ :
حکما از دو طریق واجب تعالی را اثبات کرده اند :
الف ـ از طریق موجود یا موجودات امکانی که فعل واجب است این طریق، طریق إنّ است.
ب ـ از طریق اصل موجود با قطع نظر از امکان آن، و این طریق، طریق صدّیقین است.
کسانی که قائل به اصالت ماهیت هستند از طریق خلوّ رتب? ذات ممکن از وجود و عدم، دارا نبودن آن وجود را درون ذات همان طور که عدم را دارا نیست، خدا را اثبات میکنند و موجودی که ذاتا وجود را دارا نباشد قهرا باید غیر خود آن وجود را به او بدهد و از غیر خودش باید وجود را بیابد.
آن غیر، اگر مثل خود ممکن است اول ممکن باشد همان گفتار دربار? آن هم صادق است. اگر این زنجیره وار تا بی نهایت ادامه یافت تسلسل است و اگر آخر زنجیره به اول برگشت دور است و بطلان هر دو ثابت شده است.
بنابر اصالت وجود در ممکنات چون ثبوتا وجود ناقص است ذاتا در اصل وجود و در کمال وجود در قبال وجود واجب تعالی و واجب الوجود بالذات که ذاتا کامل است از جهت اصل وجود و از جهت کمال وجود ثبوتا و لازم? این نقض وجودی ثبوتا به حیثیت است :
1ـ محدودیت 2ـ معلولیت و احتیاج به غیر و وابستگی
3ـ عین وابستگی بودن به غیر است و محدودیت آن به حدی از حدود ماهوی و هم معلولیت آن و احتیاجش به غیر از لوازم نقض آن است حدوثا و بقاءأ چون ذاتا کمال بالاتر را فاقد است و خود نمی تواند رفع نقض خود نماید همان طور که از اول ناقص، محقق شد چون وابسته و معلول غیر است ذاتا وگرنه ناقص نبود از اول بلکه کامل بود در اصل وجود و کمال وجود،
برهان حدوث :
این برهان بر دو مقدمه استوار است :
مقدم? اول :
ابتدا باید دانست که موجوداتی که حادث هستند مسبوق به ((عدم)) اند ؛ یعنی سابق? آنها به عدم می رسد و اگر گذشته هایشان را بررسی کنیم، خواهیم دید که قبل از پیدایش و موجودیت یافتن،محکوم به عدم و نیستی بوده اند و به عنوان یک پدیده یا یک موجود هیچگونه سابقه ایی در ((هستی)) نداشته اند .
به عبارت روشن تر، اینگونه پدیده ها و موجودات به دلیل حادث بودن ، زمانی در این عالم نبوده اند و بعدا قدم به عالم وجود نهاده اند .
پس تمامی موجودات این عالم حادث هستند . یعنی تمامی موجودات عام طبیعت ، همه و همه ((حادث)) هستند .
مقدم? دوم :
هر حادثی ، احتیاج به مبداء قدیمی دارد . یعنی آنچه حادث شده چون از نیستی به هستی آمده و وجود یافته است بنا بر قانون علّیت و مسال? علت و معلول باید ((علت)) و عامل به وجود آورنده یی داشته باشد .
عامل و علت موجودات حادث ناچار باید یک مبداء قدیمی باشد ، یعنی وجودش از ناحیه خودش باشد، مسبوق به عدم نباشد، از نیستی به هستی نیامده باشد ، و در یک کلام خودش ((حادث)) نباشد .
زیرا اگر این مبداء حادث باشد بدان معنی است که وجود نداشته و بعدا بوجود آمده است . و با چنین فرضی ، آنچه از نیستی به هستی آمده طبق قانون علّیت چیزی جز یک معلول نمی تواند باشد .
و بازدر صورتی که آن را یک معلول فرض کنیم دیگر نمی تواند ((علت))وجود خود نیز باشد.
بنابراین، مجموع عالم هستی و جهان طبیعت ، معلولی است که ((حادث)) شده و علت حدوث آن، آفریدگاری است قدیمی که وجودش قائم به ذات و از ناحیه خود است و آثار نظم و هدف و حکمت و تدبیری که در آفرید? او وجود دارد ، گواه بر علم و حکمت و تدبیر او نیز است .
نظر متکلمین و فلاسف? الهی را در این مورد در قبل به طور کامل شرح دادیم.
ادل? قرآن بر اثبات واجب الوجود :
خاور شناس معروف هلندی پروفسور رابوئر می گوید :
بر مردم واجب است که به آنچه که در قرآن آمده به همان کیفیتی که است ایمان داشته باشند. مثلا در قرآن دو دلیل بر وجود خدا می باشد که برای همه بدیهی است که1ـ یکی عنایت پروردگار است به هر چیز به ویژه انسان
2ـ حصول زندگانی و وجود زندگی است در گیاه
علاوه بر این دو دلیلی که ابن رشد آورده چهار دلیل دیگر بر اثبات صانع وجود دارد :
1ـ دلیل عنایت
2ـ دلیل اختلاف
3ـ دلیل اختراع
4ـ دلیل فطرت
الف ـ ((ان الذین تدعو من دون الله لن یخلقوا ذبابا و لو اقمصوا........... ))
کسانی را جز خدا می خوانید و لو آنکه همگی اجماع کنند هرگز نتوانند مگسی بیافرینند.
ب ــ ((اولم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض؟ و ما خلق الله من شیء؟)).
آیا در ملکوت آسمانها و زمین و آنچه را خداوند از اشیاء و مواد آفریده است نمی نگرید ؟
و آیاتی دیگر بر این دلایل :
ج ـ ((هو الذی ذراکم فی الارض و الیه تحشرون)).
اوست خدایی که شما را در زمین آفرید و حشر شما به سوی او خواهد بود.
د ـ ((فلینظر الانسان مم خلق من ماء دافق)).
پس آدمی باید بنگرد از چه آفریده شده از آبی دافق.
و چند آیه از دلیل اختلاف بر اثبات واجب :
الف ـ ((هو الذی یحیی ویمیت و له اختلاف اللیل و النهار)) .
اوست خدائیکه زنده می کند و می میراند و از اوست اختلاف شب و روز.
ب ـ ((و من آیاته خلق السموات و الارض و اختلاف السنکم و الوانکم)).
و از آیات و نشانه های خداوندی آفرینش آسمان و زمین و اختلاف زبانها و رنگهای شماست.
ج ـ ((و ماذرأ لکم فی الارض مختلفا الوانه)).
مسخر کرد آنچه را که برای شما در زمین آفرید که رنگ های آن مختلف است .
د ــ ((هو الله الذی لا اله الّا هو عالم الغیب و .....................)).
یعنی او خدایی است که جز او خدایی نیست به عالم غیب و شهود دانا است و دارای رحمت عمومی و خصوصی به مومنان است و ....................................................................
ت ـ ((سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتّی یتبین لهم انه الحق)).
ث ـ ((أفی الله شک فاطر السموات و الارض)).{ابراهیم 10}
آیات بی شماری است که بر وجود واجب الوجود یا صانع دلالت می کند من در اینجا تعدادی را جمع آوری کردم که بدین شرح هستند :
{6 انعام } ، { 145آل عمران} ، { 6هود} ، { 28أعراف} ، {85أسرا}
{ 57 عنکبوت} ، { 7 طلاق} ، { 49یونس} ، { 27شوری} ،
{ 73 انعام} ، { 117بقره} ، { 102أنعام} ، { 91مومنون} ، {1تا4اخلاص}.
نتیجه :
از مطالبی که در تحقیق آورده ام، استفاده میکنم و اینگونه نتیجه گیری میکنم :
اول اثبات کردم که،اثبات وجود خدا امکان پذیر است به این دلیل که واژ? (خداوند) دلالت بر موجودی می کند که هم? کمالات را دارا است و هیچ نقضی ندارد. وجودش واجب است و وابسته به غیر نیست چنین مفهومی از خدا در درون خود تناقض ندارد یا دسته کم تناقض ظاهری ندارد و اگر هم تناقض پنهانی وجود داشته باشد با برهان باید نشان داده شود. پس وقتی مفهوم خدا در درون خود تناقض آشکاری نداشت امکان اثبات وجود خداوند احرازمی شود و در این صورت تلاش برای اثبات وجود خداوند معقول خواهد بود. البته به نظر من این معقول بودن تلاش فکری بشر در اثبات وجود خداوند موقوف به نیاز او بر اثبات وجود خداوند است. ممکن است عده ایی بگویند که ما نیازی به اثبات وجود خدا نداریم و این بحث بی فایده است. این ادعای آنها از دو حال خارج نیست :
یا به دلیل عدم وجود خدا بحث در این باره بی فایده است یا به دلیل معلوم بودن وجود خدا؛ اما حالت اول درست نیست زیرا زمانی میتوان ادعا کرد چیزی وجود ندارد که آن چیز با وضوح تمام در درونش تناقض باشد پس این محال است در مورد خدا.
اما در حالت دوم علم به وجود خدا داریم ؛ که این علم یا فطری است یا شهودی و یا می توان از طریق برهان عقلی آن را اثبات کرد.
گروههای مختلف از جمله فلاسفه ، اشاعره ، معتزله و ........ براهین و دلایل مختلفی بر وجود خدا اقامه کرده اند پس راههای اثبات خدا متنوع است ؛ یا برهان وجودی از طریق مفهوم است،یعنی وجود خدا را از راه مفهوم و تعریف آن، بدون استفاده از وجود سایر اشیاء به اثبات می رسانیم مانند براهینی که آنها را براهین وجودی می نامیم. مانند برهان آنسلم.1
یا برهان صدیقین از طریق مطلق وجود؛ یعنی گاهی برای اثبات وجود خدا از وجود اصل هستی کمک می گیریم نه هستی خاص و محدود.که در فلسف? اسلام برهان صدیقین نام می گیرد یعنی بدون هیچ واسط? عینی و خارجی و حتی ذهنی و انتزاعی وجود خدا را اثبات می کنیم .
یا برهان جهان شناختی از طریق وجودهای خاص و محدود؛یعنی نوع براهینی که برای اثبات وجود خدا اقامه می شود از قبیل برهان امکان و وجوب. در این برهان از یک وجود محدود کمک گرفته می شود و وجود خدا به اثبات می رسد.2
پس در کل یک دسته از براهین هستند که از موجودات و نیازمندی آنها برای اثبات وجود واجب استفاده می کنند پس یک واسطه ایی به کار می برند به این براهین، براهین غیر صدیّقین گفته می شود مانند برهان حدوث ، حرکت ، نظم و.....
از طریق برهان حرکت وقتی به محرک ثابت می رسیم خدا اثبات می شود. وقتی که در جهان یک نظمی را مشاهده می کنیم پی به یک ناظم و مدبر می بریم . وقتی تنها یک قدیم را ثابت می کنیم پی به وجود واجب الوجود می بریم و ......................
1-the ontological argument or proof
2-the cosmological argument or proof
و چه زیباست این سخن سیدالشهداء علیه السلام که می فرمایند :
((ما ذا فَقَدَ من وَجَدَکَ وَ ما الذّی وَجَدَ مَن فَقَدَکَ)).
چه گم کرد آنکه تو را یافت؟ و چه یافت آنکس که تو را گم کرد؟
و در خاتمه می توانم بگویم :
از روزی که انسانِ غفلت زده،فریب مشتی محفوظات عاری از نوررا خورد و جاهلانه از عالم بالا بریده و هم? آمال و آرمان خود را در عالم تنگ حس و رنگ جستجو کرد و نامِ چنان فاجعهای را (اومانیسم) و (انسان گرایی) گذاشت،دیگر همه چیز معنی و ارزش خود را از دست داد و بازیچ? دست شیطان و غارتگرانِ فکر و اندیش? بشری شد و کلمات خویش ظاهری چون انسانیت و سعادت و معنویت و....... کالبد از معنی تهی کرده به کلماتی پوچ و بی معنی بدل شدند و اسف انگیزتراست. ((و دیگر چیزی برای او باقی نماند تا بتواند بدان درآویزد!)).3 {ژولین گرین}.
منابع :
1ـ تبیین براهین اثبات خدا ................................ آیت الله جوادی آملی
2ـ اثبات صانع و مراتب توحید ........................... حسن فرید گلپایگانی
3ـ آغاز فلسفه ............................................... علاّمه طباطبایی
4ـ درسهای الهیات شفا ج3 ................................ استاد مطهری
5ـ اصول فلسفه و روش رئالیسم ج5......................علاّمه طباطبایی
6ـ آموزش فلسفه ج2 ....................................... مصباح یزدی
7ـ توحیـــــــد ................................................. استاد مطهّری
8ـ اثبات خدا با روش علمی و فلسفی .......................آیت الله سید محمد باقر صدر
9ـ راه خدا شناسی ............................................. جعفر سبحانی
10ـ منطق خداشناسی ........................................آیت الله حسین نوری
11ـ توحید از نگاهی نو ..................................... آیت الله سید حسین شمس
12ـ قرآن و معارف عقلی ................................... جعفر سبحانی
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |