سمانه علیزاده
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
مقدمه
حلقه وین
شکل گیری حلقه وین به گروهی از دانشجویان پژوهشگر پرشور باز می گردد که در سال 1907 در قهوه خانه ای قدیمی در وین ، هر پنجشنبه شب گرد هم می آمدند تا درباره مسائل فلسفه و علم به بحث بپردازند . سه تن از این مردان در سه حوزه مختلف کار می کردند ( فیلیپ فرانک ، هانس هان در ریاضی ؛ اتونویرات در اقتصاد ) ؛ اما همگی در علاقه به فلسفه علم مشترک بودند . چند سال بعد ، در سال 1921 ، هان کرسی ریاضیات را در وین کسب کرد ، و وقتی در سال بعد کرسی استادی ماخ بولتز مان در علوم استقرائی خالی شد ، هان از قدرت خود استفاده کرد تا موریتس شلیک را به آن سمت برگزینند . آوردن شلیک به وین در 1922 در حکم آغاز واقعی حلقه وین بود . شلیک فی الواقع سمیناری را برای معدودی از افراد مدعو ترتیب داد و این گروه بعد ها به حلقه وین موسوم شدند . شرکت کنندگان اصلی ، در ابتدا هان و نویرات بودند . فیلیپ فرانک که استاد فیزیک نظری در پراگ بود ، مکرر به جلسات حلقه می آمد . بعدها نفرات گروه بیشتر شدند که از جمله آنها ویکتور کرافت ، هربرت فایگل ، فریدریش وایسمان و کورت گودل بودند . آرای فلسفی حلقه وین بعنوان (( پوزیتیویسم منطقی )) شناخته شده ؛ هر چند که اصطلاح (( تجربه گرایی منطقی )) متناسب تر است . همچنان که می توان انتظار داشت ، راسل تأثیر عمده ای داشت . منگر در شرح حال هانس هان ، یکی از اعضاء بنیان گذار حلقه وین چنین می نویسد : " او در اوایل دهه 1920 آثار برتر اندراسل را بسیار تمجید می کرد . او در Monatshefte furMathematik und Physik [ = ماهنامه ریاضیات و فیزیک ] برخی از آن آثار را مرور می کرد . هان در یکی از این مرورها این نظر را پیش کشید که (( امکان زیادی دارد که روزی راسل مهمترین فیلسوف زمان خویش شناخته شود )) (, P.xi Menger , 1980 ) همچنین هان در سال تحصیلی 24-1925 سمیناری درباره اصول ریاضیات راسل و وایتهد برگزار کرد که در طی آن ، شرکت کنندگان فصل به فصل آن را مورد مداقه قراردادند . ویتگنشتاین یکی دیگر از شخصیتهای مهم تأثیر گذار بر حلقه وین بود ، که اولین اثر مهم فلسفی او با عنوان Tractatuslogico-Philosophicus [ = رساله منطقی – فلسفی ] در سال 1921 منتشر شد . حلقه وین در سال تحصیلی 26-1927 ، وقت خود را صرف خواندن (( بند بند این کتاب کرد )) ( Menger, 1980 , P, xii ) تقریباً می توان گفت که راسل حلقه وین را در باب منطق گرایی در ریاضیات علاقشان به استقراء تحت تأثیر قرارداد ، و ویتگنشتاین در بابت مسئله حد میان علم و مابعد الطبیعه .
گرایش پوزیتیویسم
بسیاری از دانشمندان غربی اساساً وجود تصورات کلی را انکار کرده اند و تبعاً نیروی درک کننده ویژه ای برای آنها به نام (( عقل )) را نیز نمی پذیرند . در عصر حاضر پوزیتیویست ها همین مشرب را اتخاذ کرده اند بلکه پا را فراتر نهاده ادراک حقیقی را منحصر در ادراک حسی دانسته اند . ادراکی در اثر تماس اندامهای حسی با پدیده های مادی ، حاصل می شود و پس از قطع ارتباط با خارج بصورت ضعیف تری باقی می ماند . ایشان معتقدند که انسان برای مدرکاتی که شبیه یکدیگرند سمبل های لفظی می سازد و هنگام سخن گفتن یا فکر کردن به جای اینکه همه موارد همگون را بخاطر بیاورد یا بازگو کند همان سمبلها ی لفظی را مورد استفاده قرار می دهد . در واقع ، فکر کردن نوعی سخن گفتن ذهنی است . پس آنچه را فلاسفه تصور کلی و مفهوم عقلی می نامند به نظر ایشان چیزی جز همان الفاظ ذهنی نیست . در صورتی که این الفاظ مستقیماً نشانگر مدرکات حسی باشند و بتوان مصادیق آنها را بوسیله اندامهای حسی درک کرد و به دیگران ارائه داد آنها را الفاظی با معنی و تحققی می شمارند و در غیر این صورت ، آنها را الفاظی پوچ و بی معنی ، قلمداد می کنند و در حقیقت در میان سه دسته از معقولات ، تنها بخشی از مفاهیم ماهوی را می پذیرند آن هم بعنوان الفاظ ذهنی ، که معانی آنها همان مصادیق جزئی محسوس می باشند . و اما معقولات ثانویه و بویژه مفاهیم متا فیزیکی را حتی بعنوان الفاظ ذهنی با معنی هم قبول ندارند و بر این اساس ، مسائل متافیزیکی را مسائل غیر علمی بلکه مطلقاً فاقد معنی می شمارند . از سوی دیگر ، تجربه را منحصر به تجربه حسی می کنند و به تجارب درونی که از قبیل علوم حضوری هستند وقعی نمی نهند و دسته کم آنها را امور غیری علمی قلمداد می کنند زیرا به نظر ایشان واژه (( علمی )) تنها شایسته اموری است که قابل اثبات حسی برای دیگران باشد . بدین ترتیب کسانی که گرایش پوزیتیویستی دارند بحث از غرایز و انگیزه ها و دیگر امور روانی را که تنها با تجربه درونی می توان دریافت بحث های غیر علمی می پندارند و فقط رفتارهای خارجی را بعنوان موضوعات روانشناختی ، قابل بررسی علمی می دانند و در نتیجه روانشناسی را از محتوای اصلی خودش تهی می سازند . طبق این گرایش که می توان آن را (( حس گرایی )) یا (( اصالت حس افراطی )) نامید جای بحث و پژوهش علمی و یقین آور پیرامون مسائل ماوراء الطبیعت ، باقی نمی ماند و همه مسائل فلسفی ، پوچ و بی ارزش تلقی می گردد و شاید فلسفه هرگز با دشمنی سرسخت تر از صاحبان این گرایش مواجه نشده باشند .
نظر حلقه وین درباره ما بعد الطبیعه :
حلقه وین این نظر ویتگنشتاین را که مابعد الطبیعه کاملاً بی معنی است ، را پذیرفت . بیان کلاسیک دیدگاه ایشان را می توان در مقاله 1932 کارناپ با عنوان :
"The Elimination of Metaphysics Through Logical Analysis Of Language"
[= حذف مابعد الطبیعه از طریق تحلیل منطقی زبان ]
یافت . کارناپ به تأکید می نویسد (( در حوزه مابعد الطبیعه ، از جمله کل فلسفه ارزش و نظریه هنجاری ، تحلیل منطقی به این نتیجه سلبی می انجامد که آنچه در این حوزه به گزاره موسوم است ، کاملاً بی معنی است . در نتیجه حذف ریشه ای مابعدالطبیعه حاصل می آید )) ( 1932,pp.60 1 ) کارناپ در مقاله 1932 ملاک اثبات پذیری را چنین تقریر می کند : (( معنی این گزاره در روش اثبات آن نهفته است . یک گزاره آن اندازه خبر می دهد که با آن قابل اثبات باشد . بنابراین از یک جمله تنها برای بیان قضیه ای تجربی می شود استفاده کرد ، اگر اصلاً بخواهیم چیزی را با آن بیان کنیم . )) او فقراتی را از ( 1929 ) Was Ist Metaphysics [ = مابعد الطبیعه چیست ؟ ] هایدگر بر می گزیند ، و آنگا ه با رضایت کامل سعی می کند نشان دهد که این فقرات بی معنی هستند . چند سخن هایدگر که کارناپ می آورد از این قرار است :
"ما کجا دنبال عدم می گردیم ؟ ما چگونه عدم را می یابیم ؟ ... ما عدم را می شناسیم ... اضطراب ، عدم را می نماید ... آنچه ما برای آن و به سبب آن مضطرب بوده ایم (( واقعاً )) عدم بوده است . در حقیقت خود عدم فی نفسه حاضر بوده است ... درباره این عدم چه ؟ عدم خود می عدمد . "
همچنانکه کارناپ خاطر نشان می سازد ، تأکید ها از خود هایدگر است . این سخن که گزاره های فوق بی معنی هستند اصلاً نا معقول نیست . کارناپ با اغلاق خاصی که خالی از مزاح هم نیست می کوشد قضای هایدگر را به زبان منطقی دقیقی ترجمه کند ، و نتیجه می گیرد که جملاتی نظیر عدم خود می عدمد را حتی نمی شود در چنین زبانی بیان گردد .
حتی از این هم بعید تر ، امکان مشخص ساختن مجموعه متناهی گزاره های مشاهده ای ساده ای است که با کمک آنها بتوان گزاره عدم خود می عدمد را اگر واقعاً حقیقتی داشته باشد اثبات کرد . کارناپ نتیجه می گیرد که عدم خود می عدمد قضیه ای بی معنی یا قضیه ای دروغین است . کارناپ در بخش پایانی مقاله اش ، دفاع دیگری از مابعدالطبیعه را مورد ملاحظه قرارمی دهد . اینکه با مابعدالطبیعه ، فرد نگرش کلی خود را نسبت به حیات ابراز می دارد ( P.78 ) این نظر آنچنان هم نامعقول نیست ؛ آخر چیزی نگذشت که احساس اضطراب شدید از آن دست که هایدگر توصیف می کند ، در آلمان 1329 توجیه کاملی یافت ؛ اما کارناپ حتی این دفاع را نپذیرفت . بله ، فرد کاملاً حق دارد که نگرش اساسی خود را نسبت به حیات ابراز کند ، اما این کار باید از طریق هنر ( شعر تغزلی ، موسیقی و غیره ) باشد ، نه مابعد الطبیعه . مشکل بیان مابعد الطبیعه نگرش اساسی ، این است که مابعد الطبیعی را می فریبد و او را به این فکر می اندازد که (( در قلمرویی سیر می کند که در آن صدق و کذب مطرح اند )) در حالیکه (( در واقع ... او اصلاً چیزی را بیان نکرده است ، بلکه تنها شبیه هنرمند چیزی را ابراز داشته است )) ( P.79 ) بنابراین مابعد الطبیعی جاهلانه می کوشد برای موضع اش دلیل بیاورد و نظر های مخالفینش را رد کند ، در حالی که شاعر غزل سرا از این دو کار سر باز می زند . در این بیان حق با غزل سرا است ؛ چراکه او صرفاً نگرش به حیات را ابراز می دارد . کارناپ نتیجه می گیرد که (( مابعداطبیعی ها موسیقی دانانی هستند که استعداد موسیقی ندارند . )) ( P.80 ) نگرش ویتگنشتاین تا حدی با نگرش کارناپ و بیشر اعضاء دیگر حلقه وین متفاوت بود . شکی نیست که ، چنانکه دیدیم ویتگنشتاین مابعد الطبیعه را بی معنی می دانست اما او گرایش قوی دینی داشت ، هرچند که به هیچ دین رسمی متعلق نبود ، و در رساله نظریه عرفانی پرورد ، نکته کلیدی در اینجاست که ویتگنشتاین در رساله ، حدود آنچه را می شود بصورت معنی داری بیان کرد ، مطابق با حدود آنچه که می توان اندیشید نمی داند . برعکس چیزهایی هستند که به زبان نمی آیند ، اما با این وجود می توان نشان داد یا راجع به آنها فکر کرد یا اینکه آنها خودشان را متجلی سازند . اینها چیزهایی هستند که امر عرفانی را تشکیل می دهند . چنانچه که خود ویتگنشتاین در مقدمه رساله می گوید : (( بنابر این هد این کتاب این است که حدی برای تفکر تعیین کند یا بهتر بگوییم حدی نه برای تفکر بلکه برای ابزار تفکر قراردهند زیرا برای آنکه بشود حدی برای تفکر قرارداد باید قادر باشیم درباره هر دوسوی حد فکر کنیم ( یعنی باید بتوانیم درباره آنچه که نمی شود فکر کرد ، فکر کنیم ) . بنابراین تنها برای زبان می توان حد نهاد ، و آنچه که در آن سوی حد قرار می گیرد صرفاً بی معنی است .(P.3 ) )) . آیا به همین دلیل نیست که وقتی معنی حیات پس از تردیدهای بسیار برای کسانی آشکار می شود ، آنها پس از آن نمی توانند بگویند آن معنی چیست ؟ در حقیقت چیزهایی هستند که نمی شود در قالب کلمات گنجاند آنها خود را آشکار می سازند آنها همان امر عرفانی اند . ممکن است که به نظر برسد که استدلال ویتگنشتاین در رساله به این که مابعدالطبیعه و بنابراین قالب گزاره های دینی بی معنی هستند ، حمله ای به دین است و در واقع کارناپ و دیگر اعضاء حلقه وین آن را چنین تفسیر کرده اند . اما در واقع ویتگنشتاین دفاع عقلی پیچیده ای را از دین پیشنها د می کرد .
نقد پوپر بر آرای حلقه وین در باره مابعد الطبیعه
پوپر دو نقد اساسی در مورد نظرهای حلقه وین در باب علم و مابعد الطبیعه پیشنهاد می کند . اول ، او ملاک تحدید علم با مابعد الطبیعه را ابطال پذیری دانست ، نه اثبات پذیری . دوم او ادعا کرد که هرچند مابعد الطبیعه متفاوت از علم است ، در کل معنی دار است و حتی ممکن است در برخی موارد کمک مثبتی به علم کند . به نظر پوپر مرز میان علم و ما بعد الطبیعه مرز میان با معنی و بی معنی نیست .
دستاوردهای حلقه وین :
1) حلقه وین توجه خود را به زبان و منطق ، به میزانی بسیار مرهون ویتگنشتاین است . با این همه اعضاء حلقه وین موفق شدند به نوبه خود به پیشرفت هایی در منطق و زبان دست یابند .
2) در پرتو اندیشه بنیادین ویتگنشتاین و کار حلقه وین ، فلسفه یا جریان هایی از فلسفه ه در قرن نوزدهم از منطق دور شده بود ، در سده بیستم بار دیگر به منطق نزدیک می شوند و مثلث (( فلسفه منطق و ریاضیات )) در سده بیستم ، قوامی بیشتر و روحی فزونتر و جوان تر می یابد : ریاضیات ، الهیات نوین است ؛ هرچند که (( به مذهب تبدیل شدن ریاضیات )) به سده هفدهم باز می گردد . از نظرگاه فنی ، حلقه وین با بر نهادن و تأکید مجدد پرتوحی ( ماتقدم بودن = آپر یوریسم ) منطق و ریاضیات ، راهی مستقل در فلسفه در پیش گرفت ، و موضع خود را از یک سو در برابر آروین گروی انگلیسی و از سوی دیگر در برابر ماده گروی بدیهی ( ماتریالیسم دیالکتیک ) مشخص ساخت .
3) یکی از نتیجه های علمی حاصل از فلسفه زبان و نوع وینی (= ورسیون ویه نو آز ) آن ، زبانیک ریاضی است . فلسفه ریاضی شده زبان را ما مرهون حلقه وین و به ویژه شخص کارناپ هستیم . به گفته ائر : (( ویتگنشتاین و وایسمان ، در آثار بعدی خود توجه قابل ملاحظه ای به کاربرد عادی واژه ها مبذول داشته اند . ولی کارناپ بیشتر ، کوشش خود را روی برپا ساختن دستگاه های زبانیک متمرکز کرده است که می توانند برای دانشمندان سودمند باشند .
4) مکتب فلسفی حلقه وین ، بطور کلی فلسفه جهان زیر تأثیر قرارداده است . چنانچه بدون ترس از مبالغه می توان گفت نفوذ این مکتب فلسفی در فلسفه جهانی کمتر از نفوذ روانکاوی زیگموند فروید اتریشی بر روانشناسی و روانپزشکی نبوده است . به ویژه در سراسر کشورهای انگلیسی زبان ، و نیز در کشورهای اسکاندیناوی ، و حتی در نسل جوانتر فیلسوفان آلمان، همه مکتب های تحلیلی به نحوی متأثر از حلقه وین هستند بدین آیین ، یکی از فلسفه های حاکم در جهان ، دنباله جریانی است که از وین آغاز شده است .
حلقه وین و علمی کردن فلسفه :
مسئله اساسی در حلقه وین ، خود فلسفه است . این موضوعی است بسیار پیچیده و حتی مبهم . علمی کردن فلسفه ظاهراً بوسیله : الف ) اعمال منطق و ریاضیات در فلسفه و ب ) وارد کردن روشهای دانشهای طبیعی در فلسفه صورت گیرد . در وحله نخست این پرسش پیش می آید که فلسفه چیست ؟ درباره فلسفه بسیار گفته اند و نوشته اند ، چنانکه گفته ها و نوشته ها و نگر ها و عقیده ها ، عملاً لاتعد و لاتحصی است و این طبیعی است با این همه گمان نمی کنیم که بتوان درباره فلسفه تعریفی بدست داد که (( جامع و مانع )) باشد . فلسفه را نباید تعریف و تحدید کرد . فلسفه خود خویشتن را (( کرانه زدایی )) می کند . موجی از اندیشه است که ساحلی ثابت نمی شناسد . در اینجا اندیشیدن درباره مفهوم همگی Das Verflussigen ( = سیال ساختن ، سیال سازی ، سیالیت ) بسیار بجا خواهد بود . و اما چند نکته مهم درباره فلسفه :
1) از یک سو ، موضوع و گنجانیده اصلی فلسفه برای هر فیلسوف یا فلسفه دوست فرق می کند .
2) فلسفه و روشهای دانشهای طبیعی . فلسفه نمی تواند روشهای طبیعی را به کار گیرد زیرا چون روش و گنجانیده ، یا صورت و گنجانیده ، با یکدیگر عجین اند ، روش های دانش های طبیعی هنگامی می تواند بر فلسفه اعمال شود که ماده نخستین فلسفه و گنجانیده آن با ماده نخستین دانش های طبیعی و گنجانیده آنها یکی باشد . و اما می دانیم که چنین نیست . در این که دانش های طبیعی مستقیماً یا (( سرراستانه )) به تجربه می پردازند ، هیچکس تردید نمی کند . در واقع تصور یک دانش طبیعی که به طبیعت و به تجربه نپردازد دشوار است . رابطه فلسفه با تجربه چیست ؟ این رابطه هر چه باشد باید پذیرفت که به سرراستی رابطه دانش های طبیعی با تجربه نیست ، در این ضمینه نیز چندان جدا نگری وجود ندارد .
3) به نظر ما موضوع اصلی فلسفه ، گسترش شناخت و آدمی است . به این معنی ، فلسفه همواره به گسترش مرز ، حد و کرانه بصیرت آدمی می پردازد از این رو فلسفه که خود حیطه ای است آهنجیده ، باید از یک سو با منطق و ریاضیات و روش شناسی مسلح باشد و از سوی دیگر فراتر از دانش های طبیعی ، درباره دانش ها و نه فقط درباره دانش های طبیهی ، بلکه درباره همه دانش های بشری به کلی ترین و جزئی ترین معنای آن ، بیاندیشد ، مینو های بزرگ را مطرح کنند و دانش را که در گوهر خویش جهت ندارد ، راه نماید و پیش برد . در اینجا پای کانت و یتگنشتاین نیز به حیات می آید . کانت مرزهای دانش را بیش از حد مطلق می گرداند ( ابسولوتیزه می کند ) (( تجربه ممکن )) برای او بیش از حد مطلق است ، چون مکان و زمان او بیش از حد مطلق اند ، ما با کانت کاملاً هماهنگ نستیم . ویتگنشتاین نیز گاه این پندار را در انسان ایجاد می کند که به جای فلسفه ، یک ماشین مهندسی – ساخته ابدی با درگاشت (= آنترویی ) صفر ، به ما تحویل می دهد که فراتر از برنامه ریزی نخستین خود ، هیچ کاری نمی تواند انجام دهد . ما امکان و احتمال وجود را نفی نمی کنیم ، ولی با ویتگنشتاین کاملاً هماهنگ نیستیم .
4) با اینهمه برنهاد اصلی حلقه وین درباره علمی کردن فلسفه به هرسان ، دارای ارزش پراگماتیک است . ولی این برنهاده چنان دارای ابهام است ، چنان از آناکاوی و فروشکافی می گریزد که برای ما امکان ندارد به صراحت آنرا تماماً بپذیریم ، یا وازنیم این اندیشه که کانت و هگل خواستار آن بوده اند ، یک اندیشه فاؤستی است .
نقد پوزیتیویسم
گرایش پوزیتیویستی که حقاً باید آن را منحط ترین گرایش فکری بشر در طول تاریخ دانست دارای اشکالات فراوانی است که ذیلاً به مهمترین آنها اشاره می شود :
1) با این گرایش ، محکمترین پایه های شناخت ، یعنی شناخت حضوری و بدیهیات عقلی ، از دست می رود و با از دست دادن آنها نمی توان هیچگونه تبیین معقولی برای صحت شناخت و مطابقت آن با واقع ، ارائه داد و از این روی پوزیتیویست ها کوشیده اند که شناخت حقیقی را به صورت دیگری تعریف کنند یعنی حقیقت را عبارت دانسته اند از شناختی که مورد قبول دیگران واقع شود و بتوان آن را با تجربه حسی اثبات کرد . و ناگفته پیدا است که جعل اصطلاح ، مشکل ازرش شناخت را حل نمی کند و موافقت و قبول کسانی که توجه به این مشکل ندارند نمی تواند ارزش و اعتباری را بیافریند .
2) پوزیتیویست ها نقطه اتکاء خود را بر ادارک حسی قرارداده اند که لرزان ترین و بی اعتبار ترین نقطه ها در شناخت است و شناخت حسی بیش از هر شناختی در معرض خطا می باشد . و با توجه به اینکه شناخت حسی هم در واقع در درون انسان ، تحقق می یابد راه را برای اثبات منطقی جهان خارج ، برخودشان مسدود ساخته اند و نمی توانند هیچگونه پاسخ صحیحی به شبحات ایده آلیستی بدهند .
3) ادعای اینکه مفاهیم متا فیزیکی ، پوچ و فاقد محتواست ادعایی گزاف و واضح البطلان است زیرا اگر الفاظی که دلالت براین مفاهیم دارند . بکلی فاقد معنی بودند فرقی با الفاظ مهمل نمی داشتند و نفی و اثبات آنها یکسان می بود در صورتی که مثلاً آتش را علت حرارت دانستند هیچگاه با عکس آن یکسان نیست و حتی کسی که اصل علیت را انکار می کند منکر قضیه ای است که مفهوم آن را درک کرده است .
4) براساس گرایش پوزیتیویستی جائی برای هیچ قانون علمی به عنوان یک قضیه کلی و قطعی و ضروری ، باقی نمی ماند زیرا این ویژگی ها به هیچ وجه قابل اثبات حسی نیست و در هر موردی که تجربه حسی انجام گرفت تنها می توان همان مورد را پذیرفت ( صرفه نظر از اشکالی که در خطا پذیری ادراکات حسی وجود دارد و به همه موارد ، سرایت می کند ) و در جایی که تجربه حسی انجام نگیرد باید سکوت کرد و مطلقاً از نفی و اثبات خودداری نمود .
5) مهمترین بن بستی که پوزیتیویستها در آن گرفتار می شوند مسائل ریاضی است که بوسیله مفاهیم عقلی ، حل و تبیین می گردد یعنی همان قضایایی که به نظر ایشان فاقد معنی است . و از سوی دیگر بی معنی دانستن قضایای ریاضی یا غیر علمی شمردن آنها چنان رسوا کننده است که هیچ اندیشمندی جرأت به زبان آوردن آن را نمی کند . از این روی گروهی از پوزیتیویستهای جدید ناچار شدند که نوعی شناخت ذهنی را برای مفاهیم منطقی ، بپذیرند و کوشیده اند که مفاهیم ریاضی را هم به آنها ملحق سازند . و این یکی از نمونه های خلط بین مفاهیم منطقی و دیگر مفاهیم است . وبرای بطلان آن همین بس که مفاهیم ریاضی ، قابل انطباق بر مصادیق خارجی هستند و به اصطلاح اتصافشان خارجی است در حالی که ویژگی مفاهیم منطقی این است که جزء بر مفاهیم ذهنی دیگر ، قابل انطباق نیستند .
منابع :
1.اموزش فلسفه ،مصباح یزدی،محمد تقی،چاپ سپهر،1364
2.رساله وین : بازنمود و سنجش مکتب فلسفی تحصل گروی منطقی یا آروین گروی منطقی حلقه وین / دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی / تهران ، مرکز ایرانی مطالعه.
3.فلسفه علم در قرن بیستم /دانالد گیلیس/ترجمه حسن میانداری، تهران/سازمان مطالعه و تدوین
کتب علوم انسانی دانشگاه ها(سمت)قم،کتاب طه1381.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |