آن که با دست کوتاه ببخشد او را با دست دراز ببخشند [ مى‏گویم : معنى آن این است که آنچه آدمى از مال خود در راه نیکى و نیکوکارى بخشد ، هرچند اندک بود خدا پاداش آن را بزرگ و بسیار دهد ، و دو دست در اینجا دو نعمت است و امام میان نعمت بنده و نعمت پروردگار فرق گذارد ، نعمت بنده را دست کوتاه و نعمت خدا را دست دراز نام نهاد ، چه نعمتهایى خدا همواره از نعمتهاى آفریدگان فراوانتر است و افزون چرا که نعمتهاى خدا اصل نعمتهاست و هر نعمتى را بازگشت به نعمت خداست و برون آمدن آن از آنجاست . ] [نهج البلاغه]
مقالات
پایان ناپذیری وحدت شهود
یکشنبه 88 آبان 17 , ساعت 8:53 صبح  

 موضوع: فنا و بقا

پژوهشگر: فاطمه نجفی توسلی

زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی

مقدمه:
فنا وبقا لازم وملزوم یکدیگرند وتا صفات سالک فانی در صفات ذات اللهی شود واجد اوصاف اللهی نخواهد شد
پیمودن راه کمال وصعود به ان در گرو قدم نهادن در صراط مستقیم است یعنی همان مرحله صعود .مبداء فاعلی و مبداء غایی همانا خداوند است که همه افعال و اوصاف از او وبه سوی اوست به واقع اول و آخر اوست اگر انسان چنین امری را باور داشته باشد وهمه ان افعال واوصاف و… را به خدا نسبت دهد و از شهود غیر خدا بپرهیزد مبداء
فاعلی وهمه کارهای خیر را فقط خدا میداند نه جز او وخود را در ذات اقدس اللهی نفی شده می‌بیند
انسان همیشه ودر همه حال گرفتار فنا وبقاست حیاط وزندگی انسان از لحظاتی تشکیل شده که تا درلحظه ای کوتاه فنا نگردد ان لحظه دیگررخ نمیدهد وچنین تغییروتحول وفنا وبقا در تمام عالم هستی در جریان است

پایان ناپذیری وحدت شهود
 مرحله «تسلیم» ، پایان بخش مراتب عملی است،     ولی «توحید» ، «اتحاد» و بالاتر از همه «وحدت» ، جزو مراحل «شهود» است که تمام شدنی نیست ؛ در مرحله  شهود، سفر، پایان پذیر نیست. چون عارف در اسمای الهی سیر می‏کند و این مسافت، نامحدوداست. سیر «از خلق به حق» محدود است؛ چون پایانش حق است؛ سیر «از حق به خلق» نیز محدود است؛ چون پایانش خلق است، ولی سیر در حق یعنی سیر «از حق به سوی حق و در حق» ، نامحدود است. چون سیر در اسمای الهی است و اسماء و کمالات الهی بی نهایت است، از این رو مرحله شهود ذات و اسماء و صفات خداوند، پایان پذیر نیست.
«وحدت» گرچه بالاتر از مرحله توحید است، لیکن هنوز بوی کثرت می‏دهد؛ زیرا سالک در بین اشیای کثیر فقط یکی را می‏نگرد و چنین می‏بیند که دیگران فانی هستند و آنگاه حکم به هلاک     «ما سوی الله» و بقای «وجه الله» می‏کند؛ یعنی مطابق آیه:
«کل شی‏ء هالک إلا وجهه»
و آیه:
«کل من علیهافان ویبقی وجه ربک ذوالجلال والإکرام»
او درک و شهودی دارد. این نفی ما سوا «موهم» کثرت است؛ چون نفی ما سوا و اثبات «الله» نشانه دو چیز است. از این رو اگر سالک به مقام وحدت هم برسد، باز زمینه ظهور کثرت در او هست و حتی خود جمله «لا إله إلا هو» نشانه کثرت است؛ زیرا محتوای آن نفی ما سوا، و اعتقاد و اقرار به وحدانیت حق است و بر این اساس مرحله وحدت نیز برای سالک عارف پایان راه نیست و پس از آن مقام فنا قرار دارد.
پس از پیمودن مراحل پیشین، سالک به مقام «فنای فی الله» می‏رسد. در مقام فنا که «دارالقرار» و مقصد سیر و سلوک سائران و عارفان است، سالک نه تنها غیر و «ماسوی الله» را نفی می‏کند بلکه اصلا آنها و حتی خود را نمی‏بیند تا آن را نفی کند؛ زیرا اثبات «ثابت» و نفی «منفی» ، دو چیز است و این تعدد و کثرت با وحدت شهود راستین، سازگار نیست. وقتی سالک به مقام فنا بار یابد، فانی در شهود ذات اقدس خداوند است و بس و نه تنها خود را نمی‏بیند، بلکه توحید و فنای خود را هم نمی‏بیند و فقط «الله» و هویت مطلقه الهی را بدون اکتناه، می‏بیند و می‏گوید: «لا هو الا هو» که هر کدام از اذکار معهود و معروف، نشانه مرتبه‏ای از مراتب سالکان کوی توحید است. وقتی کلام به مقام فنا برسد، پایان می‏پذیرد. چون در آن مقام، مجالی برای کلام نیست و تمام شدنی هم نیست.
البته ممکن است حالت «صحو بعد از محو» ، نصیب سالک شود و او بعد از رسیدن به آن مقام با دید وحدت، دوباره به کثرت برگردد، و گرنه همه کارهایش به صورت «ملکه» از او صادر می‏شود؛ بدون این که خودش توجهی داشته باشد. مانند آنچه در باره ملائکه «مهیم» گفته می‏شود: فرشتگان مهیم، ملائکه مخصوصی هستند که غرق در هیمان الهی بوده، حیرت‏زده‏اند و اصلا نمی‏دانند که غیر از خدا چیزی در جهان خلق شده است و برخی روایات نیز تا حدودی این مطلب را تأیید می‏کند. حیرت فرشتگان مهیم، حیرتی ممدوح است، نه مذموم؛ زیرا از نوع حیرت «واصلان به مقصدرسیده» است، نه از سنخ حیرت «گم‏شدگان راه ناپیموده» .
گرچه ظاهر قرآن کریم این است که همه فرشتگان در برابر آدم ( علیه السلام) سجده کردند :
«فسجد الملئکة کلهم أجمعون»
زیرا جریان سجود فرشتگان با جمع «محلی به الف و لام» و دو کلمه تأکید یاد شده است، ولی بعضی از نقلها ملائکة مهیم را استثنا کرده است. البته این مقام، اختصاصی به ملائکه مهیم ندارد، بلکه انسان کامل نیز می‏تواند به این مقام بار یابد. بنابراین ، آیه کریمه:
«إن الذین عند ربهم لا یستکبرون عن عبادته»
هم شامل ملائکه مهیم و هم شامل گروهی از سالکان ناب، یعنی انبیا و اولیای الهی می‏شود؛ آنها نه تنها به جهان توجهی ندارند، بلکه حتی به خود، توحید و معرفت خود هم هیچ توجهی ندارند و تنها «معروف» را می‏بینند؛ یعنی، عارف و عرفان را نمی‏نگرند؛ زیرا هر گونه شهود غیر خدا با وحدت شهود و با هیمان صرف و حیرت محض مناسب نیست.
درپایان، تذکر چند نکته سودمند است گرچه ممکن است به برخی از آنها قبلا اشارت رفته باشد :
یکم:
صعود سالکان واصل به قله کمال، رهین مبدأ فاعلی و غایی و مبدأ قابلی و نیز در گرو مراحل صعود که همان صراط مستقیم است می‏باشد، اما مبدأ فاعلی یعنی «هو الأول» و مبدأ غایی یعنی    «هو الاخر» همانا خداوندی است که همه آثار و افعال و اوصاف و ذوات اشیا و اشخاص، از او و به سوی اوست و تحقق چنین حقیقتی مفروغ‏عنه است، و اما مبدأ قابلی که نفس انسانی است، صلاحیت وی برای دریافت چنین عطایی در مبحث معرفت نفس و تبیین قوه نظری و عملی او و نیز تشریح مراتب هر کدام از دو قوه یا دو شأن یاد شده، که از شئون اصل ذات نفس به شمار می‏روند، بازگو می‏شود.
آخرین اثر حکیمان الهی که در آن به شئون نفس ناطقه و مراحل کمالی آن اشاره شده «شرح غرر الفرائد» حکیم سبزواری (قدس سره) است که در آن چنین آمده است:
تجلیة، تخلیة تحلیة                                                                       ثم فنا مر ‌‌اتب مرتقیة
محؤ، وطمس محق ادر العملا
تجلیة للشرع أن یمتثلا
تخلیة تهذیب باطن یعد
عن سوء الأخلاق کبخل وحسد
تحلیة أن صار للقلب الخلی
عن الرذائل، الفضائل الحلی
فنا شهود کل ذی ظهور
مستهلکا بنور نور النور
بفعله الأفعال یمحو الحق
فی النعت طمس، فی الوجود المحق
در این ابیات به درجات سه‏گانه محو پرداخته شده و به محو آثار اشارت نرفت، بلکه فنای آن در فنای افعال مندرج شد، و اما تبیین مسیر کمال و تشریح مراحل آن در فن اخلاق (بخش پایانی آن) مطرح می‏شود که در این زمینه نیز حکیم سبزواری از مقام فنا به عنوان تسلیم که بالاتر از رضا و توکل است، یاد کرده و چنین فرموده است:
إرجاع مالنا إلی قدیم
یملک کلا سم بالتسلیم
وهو علا الرضاء والتوکلا
إذ حیثما الرب وکیلا جعلا
فمتوکل تعلقا صحب
ولیس یخلو ذاک من سوء الأدب
دون مسلم، وراض کل ما
یفعل حق طبعه قد لایما
وهاهنا الطبع وماله فقد
کل الأمانات لأهلها ترد
البته وقتی مقام فنا، همان مرحله تسلیم اخلاقی خواهد بود که سالک متخلق فانی نه تنها طبع و آنچه به طبع او برمی‏گردد، همگی را امانت الهی دانسته و همه آن امانتهای اثری، فعلی، وصفی و ذاتی را به ذات اقدس خداوند برگرداند، بلکه آنچه به نام ما سوی الله مطرح است به خداوند ارجاع کند و هیچ اثری را به مؤثر قریب آن و هیچ فعلی را به مبدأ فاعلی آن و هیچ وصفی را به موصوف آن و هیچ وجودی را به موجود به آن وجود انتساب ندهد و از شهود غیر خدا بپرهیزد. در این حال، تسلیم اخلاقی همان مقام فنا خواهد بود.
دوم: چون رهبری نیروهای تحریکی نفس را قدرتهای ادراکی او بر عهده دارد، به طوری که اگر تحریک آنها به استناد عقل عملی، یعنی «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»  بود، امامت آن را عقل نظری، بر عهده دارد، و اگر تحریک آنها به استناد شهوت یا غضب بود، زعامت آن را، خیال یا وهم بر عهده می‏گیرد. از این رو، مهمترین عامل اصلاح نفس، تهذیب معرفت او از شهود غیر خداست.          
 در این حال، اولا:
 سالک واصل هیچ کاری را به زعامت خیال و وهم انجام نمی‏دهد و ثانیا :هرگزبرای غیر خداکار نمیکند
و ثالثا: همه  کارهای صالح  خود و دیگران را فانی در کار خداوند می‏بیند
 و رابعا: هیچ  پاداشی را برای خود و یا دیگران توقع ندارد؛ زیرا مبدأ فاعلی همه کارهای خیر را تنها خدا می‏داند نه غیر او، چنانکه هیچ موصوف و هیچ موجودی را غیر از خداوند نمی‏یابد،
 و خامسا: نه تنها به جایی می‏رسد که غیر خدا را نمی‏بیند بلکه ندیدن غیر خدا را هم نمی‏بیند، یعنی فنای از فنا منزلت او خواهد بود. و شاید  بتوان آن را «کمال الإنقطاع» ،  که  مطلوب  در مناجات شعبانیه است نامید؛ زیرا کمال الانقطاع نه تنها بالاتر از قطع علقه از ما سوی الله است، بلکه از خود انقطاع که برتر از قطع است بالاتر خواهد بود، برای این که خود انقطاع هم مشهود او نیست.
سوم: گر چه فنای مورد بحث، از جهت شهود علمی فناست، لیکن از جهت وجود عینی، بقا خواهد بود و این تعدد جهت که رافع تناقض است، از سنخ تعدد ذهن و عین نیست؛ زیرا در این مبحث هم فنا عینی است و هم بقا؛ چون منظور از این شهود شهود خارجی و علم حضوری است، که نه تنها برتر از «علم‏الیقین» است بلکه رفیعتر از «عین‏الیقین» خواهد بود؛ زیرا سالک واصل، به مقام «حق‏الیقین» باریافته است. از این رو فنای او عینی است نه علمی صرف، تا با نفی فنا، که همان بقاست جمع شود و مناقض آن نباشد.
پس تعدد جهت که مصحح جمع دو عنوان بقا و لا بقا (فنا) است به این است که فنای عارف واصل و سلب تعین منسوب به اوست، ولی بقای وی به وجود الهی و منسوب به خداوند است، از این رو می‏توان در مشهد فنا و در محضر زوال، شرط دهم را به عنوان «وحدت دهم» برای تحقق تناقض یاد کرد و گرنه دو قضیه ایجابی و سلبی در این باره هر دو صادق است و محذور جمع متناقضان لازم نمی‏آید؛ مثلا صادق است گفته شود: «عارف واصل، باقی نیست و فانی است عارف واصل باقی است و فانی نیست» .
قضیه سلبی اول، به لحاظ بقای شخصی و ما سوایی است و قضیه ایجابی دوم، به لحاظ بقای الهی است نه بقای شخصی.
البته ممکن است این وحدت دهم را با برخی از تکلفهای مستصعب به یکی از وحدتهای نه‏گانه معهود ارجاع داد، لیکن هرگز بدون صعوبت و تحمل خلاف ظاهر نخواهد بود.
تذکر: چون حصر وحدتهای معتبر در تناقض، عقلی نیست از این رو افزون بر شرایط آن، متصور است، و اگر معنای وحدت دهم و امتیاز      آن از وحدتهای نه‏گانه معروف روشن شود،
 می‏توان :
«وحدت یازدهم» را که اتحاد حمل حقیقت و رقیقت است مطرح کرد، چون تفاوت حمل حقیقت و رقیقت با تفاوت وجود شی‏ء به عنوان تعین خاص و وجود الهی همان شی‏ء که تعین خاص خود را از دست داده است، با دقت معلوم خواهد شد.
البته جهت مشترکی بین دو نحو اخیر از اقسام وحدت یافت می‏شود که ممکن است زمینه توهم عینیت آنها با یکدیگر را فراهم کند. مشروح بحث در قاعده «بسیط الحقیقة کل الأشیاء ولیس بشی‏ء منها» تحریر یافت؛ زیرا در آن موطن، ایجاب و سلب بدون تناقض جمع شده است.
چهارم:  مسئله «فنا» که در مبحث معرفت نفس به عنوان تبیین نظام قابلی مطرح است و نیز در مبحث اخلاق به عنوان تبیین صراط مستقیم  منتهی به لقاء الله، بازگو می‏شود، با آنچه در عرفان عملی طرح می‏گردد کاملا  متفاوت  است؛ زیرا مبحث  نفس یا از مباحث  فلسفه الهی  است، چنانکه حکمت متعالیه  صدرایی بر آن است، و یا  از مسائل علم  طبیعی است که حکمت مشاء و مانند آن چنین باور دارد.
به هر تقدیر متفرع بر مبادی فلسفه الهی است که قائل به کثرت حقیقی وجود است، خواه به نحو تباین و خواه به نحو تشکیک؛ چنانکه اخلاق از مسائل و شئون حکمت عملی است که از علوم جزئی محسوب می‏گردد و در بسیاری از مبادی خود، نیازمند به فلسفه الهی است که جریان کثرت وجود به عنوان اصل معقول و مقبول در آن مطرح است.
لیکن فنایی که در عرفان عملی مطرح است و پشتوانه بسیاری از مسائل عرفان نظری است مبتنی بر «وحدت شخصی وجود» است که محور اصیل فن شریف عرفان می‏باشد. و چون عرفان، فوق فلسفه الهی است، زیرا موضوع آن حقیقت وجود لا بشرط است، ولی موضوع فلسفه الهی، حقیقت  موجود  بشرط  لا (بشرط  أن لا یتخصص طبیعیا ولا ریاضیا ولامنطقیا ولا أخلاقیا)، از این رو، مراتب فنا به تفاوت مراتب مفنی‏فیه، خواهد بود، بنابراین، فنایی که در عرفان مطرح است فوق فنایی است که در فلسفه نظری یا فلسفه عملی طرح می‏شود.                                                        
 پنجم:
 گرچه مقام فنای تعین و عدم شهود ما  سوی الله، حتما با مقام بقای بالله
همراه است، لیکن تلازمی بین بقای بالله و بین شهود بقای مزبور، نخواهد بود؛ زیرا ممکن است سالک واصل  که به بقای الهی باقی
است بقای الهی خود را مشاهده نکند، اما عارفی که به صحو بعد از   محو و به شهود و بقای بعد از فنا باریافت،  سیر از حق به خلق را
 با بینش توحیدی ادامه  می‏دهد و سفر سوم را  آغاز می‏کند،  لیکن
غالبا در مباحث اخلاقی به پایان سفر دوم اکتفا می‏شود.
آنچه لازم است در این جا توجه شود این است که هرگز مقام فنا قله  اوج کمال سالک نخواهد بود، بلکه باید از فنا فانی شد، چنانکه مسئله مرگ ملک‏الموت  و نیز مرگ اصل موت، که در مواقف قیامت کبرا مطرح است، دو  شاهد  نیرومند  بر فنای  فناست؛ زیرا معنای  مردن
 ملک الموت و نیز مردن اصل مرگ، به معنای زوال و فنای اصل  تغیر و تحول است که چون نفی در نفی مساوی با اثبات است، پس  مرگ، و مردن فرشته  مرگ  به معنای  تحقق  ثبات و بقا  وابدیت 
منزه از زوال خواهد بود، نه به معنای فنای همه چیز؛ زیرا دراین  فرض اصل فنا رخت‏بربسته نه آن که فراگیر شده باشد دران مرحله
که اشیا یا اشخاص دیگر می‏مردند برای این بود که اصل مردن زنده بود، اکنون  که اصل مرگ،  مرده  است، همگان برای  همیشه  زنده
 خواهند بود.
ششم: تحریکی مادون خود مانند، خیال و وهم از یک سو، و شهوت و غضب
از سوی دیگر، عقال لازم و سودمند است، لیکن نسبت به مافوق خویش که شهود قلبی است، پای‏بند و مانع راه و سارق طریق و رهزن سالک است؛ زیرا دست و پای عشق را قماط احتیاط می‏بندد. و اندام غمگین قلب شاهد را در مهد کودکانه خود زندانی می‏کند و طایر ملکوتی را مقصوص‏الجناح و رهین مرغان خانگی می‏سازد و فرشته عرشی را با اهریمن فرشی قرین می‏کند:
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم
روح را صحبت ناجنس، عذابی است الیم
در این جا مصاف جهاد اکبر، ظهور می‏کند و آنچه تا کنون                       بین صاحب‏نظران اخلاقی به عنوان «جهاد اکبر» مطرح بود،           «جهاد اوسط» می‏شود؛ زیرا در آن جا سخن از غنیمت            «پیروزی عقل بر جهل» بود و در این جا سخن از اغتنام           «ظفرمندی قلب بصیر بر عقل ناظر» ؛ آن جا که عقل بر جهل              پیروز می‏گردد جهاد اوسط است و این جا که عشق بر عقل، فاتح می‏شود و از برخی جهات به عنوان «فتح مطلق» موسوم است،              جهاد اکبر خواهد بود، از این روباید گفت:
گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل
برون رو کز تو وارستم من امروز
و نیز باید چنین سرود:
عقل را معزول کردیم و هوی را حد زدیم
کین جلالت لایق این عقل و این اخلاق نیست
سالک که در محدوده وهم و خیال از جهت «ادراک» ، و در قلمرو شهوت و غضب از جهت «تحریک» به‏سرمی‏برد، همواره در جهاد اوسط ناآرام است، لیکن با عقل نظر و عمل، زانوهای جموح و سرکش خیال و وهم متمرد و شهوت و غضب متنمر را عقال می‏کند و می‏آرمد، لیکن در پیکار اکبر هماره ناآرام است تا قلب عاشق بر عقل متفکر فایق آید و او را رام کند، بنابراین، آنچه در باره ناآرامی شاهد گفته شده:
هزار قصد نمودم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
ناظر به مرحله‏ای است که قلب عاشق توان گلستان کردن آتش عشق               را نیافته باشد و اگر خلت خلیلی بهره او شد و نصاب حبیبی وی کامل گشت، نصیب او از فرمان  
«یا نار کونی بردا و سلاما» 
وافر خواهد شد. در این حال می‏تواند بر سر آتش باشد و نجوشد؛ زیرا وجود منسوب به خویش را رها کرده و وجود مضاف به خداوند را نایل آمده است و فقط خدا را می‏بیند و به او زنده است.
آنان که ربوده «ألست» اند
از عهد ألست، باز مستند
در منزل درد بسته پایند
در دادن جان گشاده دستند
فانی ز خود و به دوست باقی
وین طرفه که نیستند و هستند 
این طایفه‏اند اهل توحید
باقی همه خویشتن‏پرستندد
و هیچ تناقضی بین چنان نیستی و چنین هستی نخواهد بود؛ زیرا:
ز أحمد چو میم منی شد جدا
أحد ماند و کثرت شد آندم فنا
پس آنگه کلام خود از خود شنید
به چشم خود آندم رخ خویش دید
آنچه باید به عنوان محکمترین محکمات این نوشتار و گفتار، تلقی شود این است که:
.1 هویت مطلق و کنه ذات خدا که حق محض و هستی صرف و نامتناهی است به نحو اکتناه نه معقول حکیم است و نه مشهود عارف.
.2 ما سوی الله فقط آیت و «نمود» او هستند، نه مستقل و نه صاحب «بود» اند.
.3 سالک واصل اگر به صحو بعد از محو نرسد، فقط خدا را مشاهده می‏کند نه خود را و نه عرفان خویش و نه غیر را:
تو او نشوی ولی اگر جهد کنی
جایی برسی کز تو تویی برخیزد
.4 سالک شاهد اگر توفیق تداوم سفر بهره او شد و صحو بعد از محو نصیب او گشت، آدم و عالم و همه شئون راجع به ما سوی الله را آیت صرف حق می‏بیند نه زاید بر آن:
روزی که جمال یار من دیده شود
اعضای وجود من همه دیده شود
خواهم به هزار دیده در وی نگرم
ورنه به دو دیده دوست کی دیده شود؟
پروردگارا توفیق کمال انقطاع از غیر و جمال ارتباط به خودت را در کام تشنگان کوثر زلال معرفت بچشان.
علم فنا و بقا
موضوع فنا و بقا از مسایل بسیار مهم صوفیه است و آخرین مرحله‏اى است که صوفى باید به آن جا برسد. همه  کوشش  صوفیان  در  طی        مجاهدات مستمرشان، مصروف رسیدن به وادى مى‏شود. رسیدن به این مرحله مبتنى بر ترک تعلقات است. وقتى اسباب مضمحل شود و رسوم باطل گردد و صفات الهى به جاى صفات بنده بنشیند، در این هنگام است که سالک از کلیه اوصاف بشرى و تعلقات امکانى رها شده و صفات الهى در او تجلى مى‏یابد. در این مرحله است که کسانى همچون منصور حلاج دم از «اناالحق‏» زده و فناى در عین توحید گشته‏اند. علم فنا و بقا در اصطلاح صوفیان عبارت است از آن که سالک بعد از فناى از خود بقاى به حق شود.
در «شرح تعرف‏» آمده است که:
 «لفظ فنا و بقا دو لفظ‏اند میان این طایفه که گویند: فلان، فانى شده است‏یا فانى است. و گویند: «فلان باقى شده است، یا باقى است. و
 معنى فنا و بقا، نه آن خواهند که اهل لغت‏خواهند; از بهر آن که،
باقى به نزدیک اهل لغت، آن است که به وقت ثانى «بقا» یابد و آن
 بر دو گونه است:
1. بقاى الى مدت. چون بقاى دنیا و اهل او خواهند.
 2.بقاى لاالى مدت. چون بقاى آخرت و اهل او، و بقاى حق و بقاى صفات او خواهند.
 باز نزدیک این طایفه، فنا و بقا را معنیى دیگر است. و از بقا، بقاى  ذات آن چیز نخواهند لکن بقاى صفات او خواهند. و از فنا، فناى آن  چیز نخواهند، لکن فناى صفات او خواهند. و نیز نزدیک این طایفه، از                    او ساقط گردد. و آن بقا که از پس این فنا آید، آن باشد که چون بنده فانى گشت از آنچه اوراست، باقى گردد به آنچه حق راست. «بقا» مقام پیغمبران است، که حق، ایشان را سکینه در پوشانیده است، تا هر بلا که به ایشان رسد، ایشان را بازندارد از فرایض و از فضایل. و این فضل خداست، آن را دهد که خواهد».
هجویرى مى‏نویسد: «بدان که فنا و بقا بر زبان علم به معنى دیگر بود    و بر زبان حال به معنى دیگر. ظاهریان اندر هیچ عبارت از عبارات، متحیرتر از آن نبینند که اندر این عبارت. پس بقا بر زبان علم و مقتضای لغت‏بر سه گونه باشد:
 یکى بقایى که طرف اول وى اندر فناست و طرف آخر اندر بقا، چون این جهان که ابتدا نبود و در انتها نباشد، و اندر وقت هست
و دیگر بقایى که هرگز نبوده و بوده گشت، و هرگز فانى نشد، و آن بهشت است و دوزخ و آن جهان و اهل آن. دیگر بقایى که هرگز نبود     که نبود و هرگز نباشد که نباشد، و آن بقاى حق  است و صفات   وى               - جل جلاله - وى با صفاتش قدیم است و مراد از بقاى وى، دوام وجود وى است. پس علم بقا آن بود که بدانى که عقبى باقى است.
قاعده علم فنا و بقا بر اخلاص وحدانیت است; یعنى چون بنده به وحدانیت‏حق مقر آید، خود را مغلوب و مقهور حکم حق بیند، و مغلوب اندر غلبه غالب، فانى بود. و چون فناى وى، بر وى درست گردد و به عجز خود اقرار کند و جز بندگى او چاره‏اى نبیند، و هر که فنا و بقا را جز این عبارتى کند، یعنى عبارتى که فنا را فناى عین داند و بقا را بقاى عین، زندقه باشد».
آدمى در سراسر زندگى خود، پیوسته گرفتار فنا و بقاست. و هر لحظه با مرگ و رجعت دست‏به گریبان است. عمر آدمى که در ظاهر مستمر مى‏نماید، در حقیقت از لحظه‏هایى تشکیل شده است که تا آنى، فنا نگردد، آن لحظه دیگر حادث نمى‏شود. و این تغییر و تبدل و نو و کهنه شدن، و فنا و بقا، در تمام عالم هستى جریان دارد.
صورت از بى صورتى آمد برون
باز شد کنا الیه راجعون
 پس تور ا هر لحظه مرگ و رجعتى است
مصطفى فرمود دنیا ساعتى است
هر نفس نو مى‏شود دنیا وما
  بى‏خبر از نوشدن اندر بقا
 عمر همچون جوى نونو مى‏رسد
 مستمرى مى‏نماید در جسد
 آن ز تیزى مستمر شکل آمدست
 چون شررکش تیز جنبانى به دست
 این درازى مدت از تیزى صنع
 مى‏نماید سرعت انگیزى صنع
فنا و بقا لازم و ملزوم یکدیگرند‌‌‌‌‌‌ و تا صفات سالک مضمحل و فانى در صفات ذات اقدس الهى نشود، واجد اوصاف ربانى نخواهد شد.
گفت اى مقلوب، معدومیت کو جز به نسبت نیست معدوم اتضوا او به ‌‌‌نسبت‏با صفات حق فناست در حقیقت در فنا اورا بقاست
                            " پایان"
منابع:
http://www.hawzah.net
http://www.balagh.net


نوشته شده توسط شاهرودی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

مقالات

شاهرودی
مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 277 بازدید
بازدید دیروز: 379 بازدید
بازدید کل: 2857791 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
وضعیت من در یاهو
لینک های روزانه

طهور [802]
[آرشیو(1)]
فهرست موضوعی یادداشت ها
فلسفی[82] . عرفانی[5] . قیامت صغری، برزخ، قیامت کبری، نفخ صور، عذاب[3] . توحید- نظم - مبدا- واجب الوجود- منشا انتزاع- وحدت وجود- نظم علی[3] . عظمت، علم، رحمت، محبت، ربوبیت، اراده و مشورت، خلقت، حکمت، عدل، ه[2] . فقر الی الله ، فقر ذاتی انسان[2] . مقولات، ارسطو،کانت، علامه طباطبایی[2] . ملاصدرا،علامه طباطبایی،خلود،قضای الهی،اعتیاد،فطرت . ملاک مسلمان، فرقه . ملاک نیازمندی ،حدوث وقدم ، امکان ماهوی ، امکان فقری( امکان وجودی . ناسخ.نفس.بدن.عالم . نظام احسن، شرور ، خیر ، عنایت، عدم، نسبیت، ثنویت. . نفس،تجرد نفس،بقا،معاد . نور، نورالانوار، توحید، صفات و اسماء، ذات، انتزاع. . هدایت، شریعت، محرمات، ورع . هستی- مابعد الطبیعه- وحدت- علم- حیات . واجب الوجود، حد، برهان، صفات و اسماء، ذات، مفهوم، انتزاع . واجب الوجود، وجوب وجود، شریک ، وحدت ، وحدت حقه، کثرت ، ماهیت ، ت . واحد ، صدور ، صادر اول ، عقل ، نور ، فیض منبسط ، وحدت و کثرت ، و . واژگان کلیدی: قیامت، مواقف، میزان، واحد سنجش، حساب، پرسش. . واژگان کلیدی: علم حضوری- معرفت- نفس- علم حصولی- معلوم بالذات- مع . واژه: قضاء و قدر-سرنوشت-عدل الهی-جبر- . وجوب ، امکان ، امتناع . وجوب، امکان، امتناع ،امکان فقری، معقول ثانی فلسفی، معقول ثانی من . وجود ذهنی، وجود عینی، اتحاد عاقل و معقول، حمل اولی و شایع، علم ح . وجود رابط، وجود محمولی، وجود رابطی، هلیات بسیطه، هلیات مرکبه، نس . وجود رابط، وجود مستقل، علت و معلول، رابطی . وجود- لفظ مشترک- اشتراک لفظی وجود- اشتراک معنوی وجود . وجود، اصالت، اعتباریت، براهین، اصالت وجود، ملاصدرا . وجود، حدوث، احدیت، ضرورت . وجود، ماهیت، اصالت، اعتبار، عینیت . وجود، ماهیت، اصالت، اعتباریت، توحید، حرکت جوهری. . وجود، هایدگر، ملاصدرا ، تشکیک وجود، نیهیلیسم . وحدت وجود ، وحدت شخصی وجود ، وحدت تشکیکی ، جوهر ، صفت ، حالت ، ت . یمان ، عقل ، مسیحیت ، کانت ، علامه طباطبایی . فلسفه ،سفسطه ،سوفسطائیان ،تاریخ فلسفه . عشق – مکتب اشراق – ماهیت عشق – منشأ عشق – سیریان عشق – اقسام عشق . عشق، عشق مجازی، عشق عفیف، هوس . فیض، دوام فیض، فاعلیت وجودی. . قدرت، اراده، علم، واجب تعالی، صفات، جمال، کمال، فعل، قادر، مطلق . قرب الهی، روح، جسم مادی، مانعیت ،معاد روحانی، معاد جسمانی، حرکت . قضا ، قدر ، سرنوشت ، جبر ، اختیار ، آزادی ، قضا و قدر حتمی ، قضا . کبر، تکبر، متکبر، منازعه با خدا، موانع قرب، الحاد . مرگ، قبر، ثواب، عقاب، فشار قبر . معاد جسمانی، حشر، اعاده معدوم، تناسخ، صورت نوعیه، تشخص، تجرد . معاد، معادجسمانی، کیفیت معاد، شبهه آکل و ماکول، . معقولات . معنای حیا. آثار حیا. مراحل حیا. حیای منفی. جلوه های حیا. حیا و م . عقل – نفس – عقل منفعل – عقل فعال – عقل نظری – عقل عملی - عقل متص . عقل اول، وجود منبسط، حقیقت محمدیه، نظام فیض . عقل، دین، عقل گرای حداکثری، عقل گرایی انتقادی، عقل گرایی اعتدالی . عقول عرضی، ارباب انواع، مثل افلاطونی، امشاسپندان، انوع مادی، ارب . علت- معلول اشاعره- ضرورت علی- صانعیت خدا- انکار علیت- عادت- فاعل . علت،معلول،حدوث،امکان ،ضرورت . علم . علم اجمالی،کشف تفصیلی،عنایت،قضاء،قدر،لوح و قلم . علم حضوری،خودآگاهی، شهود، مشاهده، ابصار، معرفت خیالی، مشاهدات در . علم واجب الوجود – علم عنائی – علم تام – نظام علمی واجب - معلوم ب . علم،وجود ذهنی،نفس،صدرالمتالهین . علیت، مناط احتیاج به علت، ضرورت، معیت، فقر، امکان، تجلی . عوامل وجود، ناسوت، حرکت، حادث، شرور، علم صوری‌، علم حضوری، کثرات . عین، ذهن، حرکت جوهری نفس، حدوث جسمانی آن، اتحاد عاقل و معقول. . عینیت، اتحاد عاقل و معقول، عقل فعال ، فعالیت ذهن، خلاقیت نفس حضو . عینیت، اتحاد عاقل و معقول، وحدت استعلائی نفس، فعالیت ذهن، خلاقیت . غرور- فریفتگی- خودخواهی- غرور علمی- غرور عابدان- غرور سلاطین- غر . غفلت – ضعف نفس – مرگ – پیروی از نفس – هدف – شیطان – جهل . فاعل بالطبع، فاعل بالقصد، فاعل بالرضا، فاعل بالعنایه، فاعل بالتج . 1- خشم و غضب 2- عفو و بخشش 3- کنترل غرائز 4- کظم غیط 5- صبر 6- ب . 1- مرگ 2- غلظت 3- هول و هراس 4- جاودانی 5- قبر 6- قیامت . 1. ابن سینا 2. صدرالمتألهین 3. علم 4. علم الهی 5. صور مرتسمه . آیه ولایت، حضرت علی، فخر رازی . اتحاد - احوال - ارادت - خرقه اندازی - خنا - زعاقت - سمود - مشاهد . ادراک حسی ، ادراک عقلی و کلی ، صور جزئی ، صور کلی ، علم حضوری، ع . ادراک ، اتحاد ، معقول بالذات ، تضایف . اراد ه، علم اجمالی، علم تفصیلی ، اشاعره ، علامه طباطبایی ، معتزل . اراده- استعانت- ایمان-پشیمانی- ترک- توبه-روح-سعادت- شقاوت- کمال- . اراده,حقیقت اراده,حقیقت اراده درانسان,ریشه تاریخی بحث,دیدگاه اشا . اراده، استعانت، ایمان، پشیمانی، ترک، توبه، روح، سعادت، شقاوت . استغنا- تکدی- درویش- زهد- صوفی- فقر- فنای نفس- قناعت . اسماء ذات، صفات، افعال – امهات اسماء – امهات صفات – جمال الهی – . اشتراک وجود، انقسام وجود، واجب و ممکن، تشکیک وجود، وجود،مفهوم وج . اصالت - اعتباریت- حقیقت- وحدت - مشترک - بساطت - تشخص - تصور - تع . اصالت- اعتباریت- حقیقت - وحدت - مشترک - بساطت - تشخص - تصور - تع . اصل علیّت، حکمت متعالیه، فلسفه اسلامی. . اعاده معدوم ،غزالی ،عبدالجبار معتزلی . امکان شناخت- راه های شناخت- علم حصولی- علم حضوری- بساطت خداوند . انوار مجرده –ممکن اشرف _ ممکن اخس _شیخ اشراق-کمال وجودی . اومانیسم سکولار،سکولاریزاسیون،انسان گرایی،دنیاگروی، آزادی،فردگرا . بازی زبانی, شباهت خانوادگی, تسمیه, زبان خصوصی, ادراکات اعتباری و . باقلانی، اشاعره، جوهر فرد، عرض، قدرت الهی . بداهت- وجدانیات- ثبوتی- و-دت- اشتراک- تباین . برهان صدیقین، ابن سینا، ملاصدرا ، مفهوم وجود ، حقیقت وجود . برهان وجودی، برهان جهان شناختی و غایتگرایانه، برهان اخلاقی، برها . تسلیم - خالص - اخلاص- دین- راضی- صدق - عمل ادمی- میل ادمی- نفس . تشکیک- کثرت- وحدت وجود . تناسخ - مرگ - معاد جسمانی - حرکت جوهری - قوه - فعل . توبه، رجوع و بازگشت، تصمیم، ترک معصیت، سلوک عرفانی، مخالفت با نف . توحید، توکل، خوف، رجاء، معصیت، پایه دین، توحید ذاتی، خائف . توکل - متوکل - اسباب و علل - حقیقت توکل . تولد، تولید، اشاعره، کسب افعال. . تکامل، تطور، داروین، مذهب . ثبوتی، ذاتی، فعلی،علم، قدرت، حیات، خالق، رزق، اراده . جبر، اختیار، تفویض، امر بین الامرین، اراده، انسان و سرنوشت. . جوهر، عرض، نومن، فنومن. . حرکت،زمان، دازاین، حرکت توسطیه، حرکت قطعیه. . حصولی . حضوری . حیات، کمال وجودی، سریان وجود، سریان حیات . حکمت الهیه ، علوم عالیه ، حقیقت وجود ، ذلّ عبودیت ، فقر و فاقه ، . حکمت الهیه، علوم عالیه، حقیقت وجود، ذلّ عبودیت، فقر و فاقه، علم . خدا، جهان، تقابل خدا و جهان، صدور عالم، روح، هبوط، جسم . خشیت – خوف – امید- عذاب – بهشت- رجاء- امل- نعمت . خوف ، آخرت، عذاب ، افضل ، قیامت، خائفان ، صفات، مقربان، غفلت، رج . ذکر، درجه ، قلب ، تطمن القلوب، آرامش ، تنهی عن المنکر . رابطه، رابطه دین و أخلاق، ادراکات اعتباری، علامه طباطبائی، ایمان . راه فطرت ، برهان فطرت ، برهان اجماع عام . رسوم خلقی، حضرت جمع، بقا، فنا، سقوط شهود . رضایت، سخط ،رضای عوام ،رضای خواص . زهد، زهد اسلامی، زهد کوفی، رهبانیت، ترک دنیا، پشمینه پوشی، مراتب . شرور، خیر، شر، خدا، نظام احسن، عالم طبیعت، جهان مادی، ضرورت، قدر . شناخت-معرفت-شناخت فلسفی-شناسایی . . شوق ، اشتیاق ، محبت ، دیدار. . شک دستوری – کوجیتوی دکارت – دکارت – غزالی – شک- فلسفه تطبیقی . شک، شکاک، شکاکیت، شکاکان معروف . شکر، معرفت نعمت ، ارکان شکر حقیقی،تقسیم شکر، محابّ ، مکاره ، است . صدق، کذب، ملاک، مطابقت، انسجام، پراگماتیسم . طمس، تجلی، اکوان، اعیان ثابته، تعینی، منطوی، منفعل، اقدس، مقدس. . عاقل، معقول، معلوم بالذات، معلوم بالعرض، اتحاد . عالم مثال ـ صور معلقه ـ مثل معلقه ـ عالم خیال ـ خیال متصل ـ خیال . عجب -معجب-عجب به عبادت –عجب به ورع و تقوی –عجب به حسب و نسب –عجب . عدل الهی- ظلم- عدل و حکمت- حسن و قبح .
نوشته های پیشین

فلسفی
وجود خدا
توحید
وحدت و بساطت
برهان صدیقین
صفات خدا
علم
جبر و اختیار
شرور
عوالم وجود
عدل الهی
حدوث و قدم جهان
عرفان عملی
عرفان نظری
صدور وحدت از کثرت
موضوعات تحقیق
فهرست منابع
سرفصلها
مهر 1387
شهریور 1387
مرداد 1387
اردیبهشت 1387
آبان 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
مهر 1388
آبان 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
خرداد 89
تیر 89
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
شهریور 90
مرداد 90
مهر 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
لوگوی وبلاگ من

مقالات
لینک دوستان من

پایگاه طهور
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آفرینش از دیدگاه سهروردی
تجرد و ادامه حیات نفس پس از مرگ قسمت دوم
تجرد و ادامه حیات نفس پس از مرگ قسمت اول
اعاده معدوم از دیدگاه غزالی و قاضی عبدالجبار معتزلی
عنوان: علم الهی از دیدگاه ابن سینا
عنوان: قاعده الواحد از دیدگاه ملاصدرا قسمت دوم
عنوان: قاعده الواحد از دیدگاه ملاصدرا قسمت اول
جایگاه مثل در معرفت شناسی و هستی شناسی سهروردی قسمت دوم
جایگاه مثل در معرفت شناسی و هستی شناسی سهروردی قسمت اول
جایگاه مثل در معرفت شناسی و هستی شناسی سهروردی قسمت اول
[عناوین آرشیوشده]