با هرکه دوستی می کنید، در راه خدا دوستی کنید و با هرکه دشمنی می کنید، در راه خدا دشمنی کنید . [امام علی علیه السلام]
مقالات
قبض و بسط
دوشنبه 88 تیر 8 , ساعت 9:0 صبح  
قبض و بسط
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
کاظم زاده
الهیات- فلسفه و حکمت اسلامی
پاییز 87
قبض و بسط
قبض، گرفتگی دل از هیبت حق تعالی است و پیوند با صفات جلالیه حق تعالی دارد و بسط گشادگی دل از انس و لطف او، و به صفات جمالیه وی وابسته است. قبض و بسط از آنِ متوسطان است و درجه این دو پس از خوف و رجای مبتدیان و قبل از هیبت و انس و اصلان است. گروهی از مشایخ صوفیه قبض را ارجمندتر از بسط دانسته اند به دو استدلال: نخست اینکه ذکر واژه قبض در قرآن کریم بر ذکر واژه بسط مقدم آمده است (وَاللّهُ یَقبِضُ وَ یَبصُطُ)و دیگر اینکه قبض را گدازش صفات بشریت و قهر نفس دانسته و آنرا موجب از بین رفتن حجاب اعظم شمرده‌اند. عده ای از بزرگان عارف بسط را والاتر از قبض گفته‌اند به این استدلال که ذکر واژه بسط (بصط) پس از قبض در قرآن کریم از باب فصل موخر بر مقدم است و قبض، مقدمه، و وسیله و بسط هدف و نتیجه است.
هجویری در تعریف قبض و بسط آورده است که «قبض و بسط دو حالت‌اند از احوالی که تکلف بنده از آن ساقط است؛ چنانک آمدنش به کسبی نباشد و رفتن به جهدی نه.»
بایزید بسطامی قبض دلها را در بسط نفوس و بسط دلها را در قبض نفوس دانسته است.
میبدی در تفسیر عرفانی خود چنین آورده است: «قبض و بسط در ید خداست، کار او دارد و حکم اوراست ، یکی را دل از شناخت خود در بند دارد ، یکی را در انس با خود بر روی گشاید، یکی در مضیق خوف حیران، یکی در میدان رجا شادمان، یکی از قهر قبض وی هراسان، یکی بر بسر وی نازان، یکی به فعل خود نگرد در زندان قبض بماند، یکی به فضل حق نگرد بر بساط طرب آرام گیرد. همان است که پیر طریقت گفت: الهی گهی به خود نگرم، گویم از من زارتر کیست؟ گهی به تو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟
گاهی که به طینت خود افتد نظرم    گویم که من از هرچه به عالم بترم
چون از صفت خویشتن ‌اندرگذرم   از عرش همی به خویشتن در نگرم
از عارفان نامدار ابوالحسن خرقانی به قبض و ابوسعید ابی‌الخیر به بسط مشهورند.
قبض و بسط
سهرودی در عوارف و محمد ابوالفیض در جمهره‌الاولیا مدعی شده اند که قبض و بسط حالتهای نیکو و شریفی می‌باشند، و خداوند آنها را در کتاب خود ذکر کرده و فرموده است : (وَاللهُ یَقبِضُ وَ یَبسُطُ) و سهروردی ادعا می‌کند که این دو حالت، موسوم معین و وقت قطعی و مشخصی دارند که پیش از آن یا بعد از آن وقوع نمی‌یابند و وقت آنها در آغاز حال به حکم ایمان در اوثابت است نه برای او قبضی است و نه بسطی، و تنهای دارای بیم و امید است، و گاهی در اوحالاتی پدید می‌آید که گمان می‌کند حالت قبض و بسط است لیکن چنین نیست بلکه این اندوهی است که او را فراگرفته و تصور می‌کند قبض است و حرکتی در نفس و نشاطی در طبع او پدید آمده و می‌پندارد بسط است . و این دو حالت برای او حاصل نمی‌گردد مگر آنگاه که از حالت محبت عام به اوائل محبت خاص ارتقا پیدا کند، و دارای حال و قلب و نفس لوامه گردد، در این هنگام قبض و بسط به نوبت او را فرا می‌گیرد، زیرا از مرتبه ایمان به رتبه ایقان و محب خاص ارتقاء یافته است، و حق گاهی به او حالت قبض می‌دهد، و زمانی به او حال بسط می‌بخشد.
او افزوده که واسطی گفته است: خداوند از آنچه برای توست ، از تو قبض می‌کند، و از آنچه برای اوست به تو بسط می‌بخشد ، نوری که یکی از صوفیان می‌باشد گفته است: به سبب تو ، به تو قبض می‌دهد ، و به خاطر خود به تو بسط ارزانی می‌دارد، سهروردی در تحلیل پیدایش این دو پدیده ، و توجیه آنها می‌ گوید: بدان پیدایش قبض به سبب ظهور صفات نفس و غلبه آنهاست و پدید آمدن بسط به علت ظهور صفات قلب و چیرگی آنهاست، و نفس تا زمانی که لوامه و نکوهشگر است گاهی غالب و زمانی مغلوب است و قبض و بسط نفس به همین لحاظ است، اما صاحب قلب به سبب وجود قلبش ، در زیر پرده‌ای نورانی قراردارد، همچنان که صاحب نفس به علت وجود نفسش در زیر پرده ای تاریک جای گرفته است، و چون از مرتبه قلب بالا رود، و از حجاب آن بیرون آید ، بروز احوال او را مقید نمی‌سازد ، و دستخوش حالات مختلف نمی‌گردد، و از زیر نفوذ قبض و بسط بیرون می‌رود ، پس تا هنگامی که رها از وجود نورانی است که آن را قلب می نامند، و بدون حجاب نفس و قلب در مرتبه قرب جای گرفته است، او راقبض و بسطی نیست، و چون از فنا و بقا بوجود بازگشت کند، به وجود نورانیتی که همان قلب است عود خواهد کرد، و دراین موقع قبض و بسط نیز به او بازگردد، و هرچه در فنا و بقا خالص تر گردد، او را کمتر قبض و بسط خواهد بود.
ابوالقاسم عبدالکریم قشیری در رساله اش گفته است: فرق میان قبض و خوف، و بسط و رجاء این است که خوف، تنها نسبت به چیزی است که در آینده واقع می‌شود ، مانند ترس از مردن دوست، یا بیم از هجومی خطرناک، همچنین رجا منشاء این امید است که انسان دوست خود را در آینده دیدار می‌ کند، یا پس از این مانع برطرف می‌شود، و یا از مکروهی در آینده رهایی می‌یابد، اما قبض و بسط بازتاب امری است که در زمان حال رخ داده است بنابراین کسی که دارای خوف و رجاست، در هردو حالت دلش را به امری متاخر وابسته کرده لیکن صاحب قبض و بسط گرفتار رویدادی است که در حال حاضر به او دست داده است.
خلاصه آنچه او در ادامه این سخنان گفته این است که قبض و بسط به مقتضای آنچه وارد بر نفس می‌گردد، عارض آن می‌شوند، و مردم بر حسب تفاوتی که در چگونگی احوال با یکدیگر دارند تاثر آنها در برابر واردات قلبی مختلف است،  چه ممکن است انسان در ایمان خود به مرتبه ای برسد که دردناکترین رویدادها در او تاثر نکند، ورخدادها هر اندازه دشوار باشد او را منقبض نسازد، و پیوسته شادمان باشد ادامه می‌دهد که یکی از صوفیان بر ابوبکر قحطی وارد شد، ابوبکر را فرزندی بود که مانند برخی  جوانان به آلات لهوسرگرم بود، وی به هنگامی که پسر قحطی با یارانش به ملاهی مشغول بود بر او گذر کرد، از دیدی وی دلش به حال قحطی سوخت و گفت: این شیخ بیچاره چگونه به رنج داشتن این فرزند دچار شده است. چون بر قحطی وارد شد دید او مانند این است که هیچ آگاهی و خبری درباره کارهای زشتی که فرزندش انجام می‌دهد ندارد، لذا در شکفت شدو گفت: فدای آن کس شوم که کوههای بلند و استوار در او اثر نمی‌کند، قحطی در پاسخ گفت: ما در ازل از بندگی همه چیز  آگاه شده‌ایم.
قشیری سخنان خود را ادامه داده و می‌گوید: ابوعبدالرحمن سُلَمی به سند خود از جنید روایت کرده که گفته است: بیم از خدا به من قبض ، و امید به او به من بسط می‌دهد، و حقیقت مراجمع، و حق مرا پراکنده می‌سازد، چون به سبب خوف مرا منقبض کند از خودم بی‌نیازم می‌کند، و هرگاه به سبب رجا بسط و خوشحالی به من بخشد مرا به خود بر می‌گرداند و هنگامی که مرا با حقیقت جمع می‌کند، احضارم می‌سازد، و چون به حق پراکنده‌ام کند، شاهد برغیر خودم می‌گرداند و مرا از خود می‌پوشاند، و او در تمام این احوال محرک من است بی آن که بازدارنده ام باشد، وبه وحشت آورنده من است بی آنکه همدم و مونسم باشد، من با حضور خودطعم وجودم را می‌چشم، ای کاش مرا از خود فانی کند، تا بهره‌مندم سازد، یا از خویشتن غایب کند، تا آسوده ام گرداند.
به همین گونه سخنانی که صوفیان در تعبیر مصطلحات خود گفته‌اند پیچیده و دشوار است، و هر یک از آنها اصطلاحات صوفی را به نوعی تعبیر می‌کند که با تفسیر صوفیان دیگر، هرچند در شکل و الفاظ، مخالف است.
باری قبض و بسط را خداوند متعال در قرآن کریم ذکر کرده و فرموده است: وَاللّهُ یَقبِضُ وَ یَبصُطُ وَ اِلَیهِ تُرجَعون
و مراد از این دو واژه در این آیه چنان که در تفسیرآنها آمده این است که آنچه از مال خود در راه خدا انفاق می‌کنید به هدر نمی‌رود، بلکه خداوند آنها را برای شما دو چندان می‌کند، زیرا او قابض است یعنی در تنگنا قراردهنده است، و باسط است یعنی وسعت دهنده است، لیک مشایخ صوفیه طبق روش خود مبنی بر تصرف در اکثری از مفاهیم اسلامی، در معنای این دو واژه نیز بدین شکل غامض و پیچیده تصرف کرده، و هریک از آنها بر حسب میل و گرایش خود از آنها سخن گفته است، چنان که این روش را در تمام الفاظی که در کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) ذکرشده است مانند زهد، تقوا، عمل صالح، خوف،رجا، توبه ، صبر و جزاینها به کاربرده، و آنها را از معنای اسلامی و مضمون اخلاقی خود تحریف کرده، و با طریقه‌ها و روشهای خود هماهنگ ساخته‌اند. به این بهانه که تصرفات آنها ناشی از علم لذتی است که خداوند آن را به آنان اختصاص داده است به آن که دیگران از آن بهره ای داشته باشند، و هم به استناد تفسیر باطنی است که در آن، خداوند خواص مردم را مورد خطاب قرارداده است ، زیرا زبان عمومی کافی برای بیان معانی و مواجید آنها نیست، چنان چه فصوص الحکم به این مطلب تصریح کرده است (الشریعه والطریقه و الحقیقه).
باب القبض
قال الله تعالی « ثم قبضناه الینا قبضا یسیرا»
القبض فی هذا الباب اسم یشار به الی مقام الضنائن. الذین ادخرهم الحق اصطناعا لنفسه
قید کرد به قول خود « دراین باب» چرا که قبض استعمال کرده می‌شود در معاملات و مقامات قلبیه به معنی واردی که موجب انقباض سالک است نزد فقدان وارد بسط و زوال و جد واستتار نور تجلی- چنانکه مذکور شد- و این قبل از مقام ولایت است از حقایق در چیزی؛ و حقایق بعد از کمال ولایت است.
و «مقام ضنائن» چیزی است که ذکر می‌ کنیم او را در درجات ثلاث ؛ و او آن است که قبض می‌کند حق ایشان از خلق از برای نفس خود از جهت اختصاص به محض اصطفا.
و «اصطناع» اصطفا است – یعنی برگزیدن-
و هم ثلاث فرق:
فرقه قبضهم الیه قبض التوفی ؛ بهم علی اعین العالمین
«فرقه» جماعتی اند که منفرد شده باشند از جمع کثیر.
«قبض کرد ایشان را » یعنی منع کرد و بازداشت ایشان (را) از مخالطه خلق، و اخفا کرد ایشان را از خلق از جهت وقایت از برای ایشان، و متوقی کرد ایشان را به خمول از برای انس به او؛ و ایشان اهل سیاحت و عزلت و خلوت‌اند، حفظ کرده است ایشان (را) از آفات اختلاط و اجتماع به ناس از جهت غیرت بر ایشان.
«پس ضنت کرد به ایشان بر اعین عالمین» از جهت نفاست ایشان برخلق، از برای عدم استحقاق خلق آنکه بوده باشند با ایشان؛ پس نیست ضنت او به ایشان ضنت بخل – از جهت بودن حق جواد- لیکن او ضنت حکمت است ، مشابه بخل است از روی صورت، و او در حقیقت حکم است .
و فرقه قبضهم بسترهم فی لباس التلبیس ، و اسبل علیهم الکه الرسوم، فاخفاهم عین عیون العامین
«قبض کرد ایشان را» از آنکه بشناسند ایشان به ستر ایشان در لباس عوام، و او «لباس تلبیس  کرد» که پوشانیده است بر ناس حال ایشان، و ایشان با خلق اند، از برای تنزل ایشان به سوی مقام خلق در ظاهر شریعت ، و تستر ایشان به زی خلق ؛ پس نمی‌شناسند حال ایشان را، و شناخته نمی‌شوند به ولایت.
«و اسبال کرد برایشان الکه رسوم را» اسبال رها کردن و فروگذاشتن پرده است و «اکله» جمع «کلال» است و او جمع «کله» است و «کله» پرده باریکی است؛ یعنی ارخاد کرد بر ایشان اغطیه رسوم را ؛ و او عادات و احوالی است که بر آن احوال و عادات اند عوام، می‌خورند چنانکه می‌خورند عام، و می‌آشنامند چنانکه می‌آشنامند ناس، و موافقت می‌ کنند ایشان را در عادات و احوال ایشان، مستتر و پوشیده می‌شوند به آن عادات و احوال از اعین ناس ، می‌بینند ایشان را ناس مثل واحدی از خودشان.
« پس اخفا کرد ایشان را حق تعالی از عیون اهل عالم» یعنی پوشانید ایشان را به مشارکت ایشان اهل عالم را در احوال و عادات و مراسم ایشان از اعین اهل عالم؛ پس نمی‌شناسند ایشان را به ولایت.
و فرقه قبضهم منهم الیه؛ فصافاهم مصافاه سر؛ فضن بهم علیهم
« قبض کرد ایشان را از ایشان به سوی خود» یعنی اخذ کرد ایشان را و پوشانید ایشان را از نفس و اعین ایشان از جهت لطف مقام ایشان.
پس برگزیده است واتخاذ کرده است ایشان را اصفیا در سر، و گردانیده مواجید و مصافات ایشان در اسرار ایشان، از برای لطف ادراک ایشان، پس ظاهر نمی‌شود بر ظواهر ایشان سمات احوال و آثار تجلیات جمال و جلال ، ازجهت قوت استعداد کمال.
« پس ضنت کرد به ایشان بر ایشان» یعنی اخذ کرد ایشان را به فنای از رسوم و انیات ایشان به آن قبض، و ارسال نمی‌کند ایشان را به سوی مقام بقای بعد از فنا تا آنکه مشاهده کنند خلق را به حق، و تمکین نمی‌دهد ایشان را (از) رویت انفس ایشان؛ پس ایشان غایبند از انفس خود در او، و از رتبت خود، از جهت ضنت به ایشان بر ایشان، از برای غایت غیرت بر ایشان وعزت ایشان نزد او؛ پس ایشان برای او خاصه‌اند و او از برای ایشان.
باب البسط
قال الله تعالی «یذروکم فیه»
وجه استشهاد، استدلال است به بسط خلق در صورت و نشر ایشان و انتظام احوال معاش ایشان و صلاح ایشان در دنیا به تدبیر الهی بر بسط ایشان در معنی و نشر کمال ایشان و انتظام امور معاد ایشان و صلاح حال ایشان در عقبی به تدبیر ایشان، چرا که معنی قول خدای تعالی که « جعل لکم من انفسکم ازواجا و من الانعام ازواجا یذروکم فیه» آن است که تدبیر کرد امور شما را به انشای  ازواج از برای شما و از برای انعام شما و تهیه اسباب تکثیر و انتظام امور به ازدواج.
یذروکم یعنی خلق می‌کند و کثیر می‌کند شما را وثابت می‌گرداند شما را در این تدبیر، و همچنین در این بسط تدبیر کرد امور ایشان را به ایجاد این گروه کمل مذکورین در این باب و انشای نفوس قابله از جهت فیض ایشان و تکمیل ایشان، و تهیه اسباب اجتماع و صحبت داشتن میان ایشان، و انتظام امور معاد وصلاح دین و کمالی که کامل گرداند ایشان را و برساند ایشان را به سعادت کبری در این تدبیر.
البسط این یرسل شواهد العبد فی مدارج العلم، و یسبل علی باطنه رداء الاختصاص ، و هم اهل التلبیس
یعنی <بسط > آن است که درج کرده شود شواهد عبد را از واردات و تجلیات شاهده به حال او در مدارج علم شرعی – یعنی مراتب او- پس استعمال کرده شود او را به احکام علم و عبادت در ظاهر مثل عوام به حیثیتی که متمیز شود از ایشان « و پوشانده شود باطن او به ردای اختصاص» یعنی خلعت داده شود او را خلقت اوصاف خواص در حالی که مستور باشد حال او از اعین ناس؛ پس می‌باشد ظاهر او ظاهر عوام در طاعات و عبادت، و باطن او باطن خواص در معرفت و شهود، و او حامل اسرار خدای تعالی است .
« و ایشان اهل تلبیس اند» یعنی جماعتی اند که پوشانیده است خدای تعالی حال ایشان را بر خلق به پوشانیدن ظواهر ایشان بواطن ایشان را، آن جماعتی اند که ذکر کرده شده اند در درجه ثانیه از باب قبض، و گفته شده است در شان ایشان که: « قبض ایشان به پوشانیدن ایشان است در لباس تلبیس»
انمابسطو فی میدان البسط لاحد ثلاثه معان، لکل معنی طائفه:
فطائفه بسطت رحمه للخلق، یباسطونهم و یلابسونهم، فیستضیئون بنورهم، و هم الحقائق مجموعه، والسرائر مصونه
یعنی: بسط کرده است ایشان را خدای تعالی وحده در عرصه بسط که تعمل نکرده‌اند ایشان به انفص خودشان بسط را ، از برای احد معانی ثلاثه.
و اتیان کرد به لفظ میدان تا دلالت کند بر سعت مجال ایشان در بسط، و کثرت تصرفات ایشان که حکایت کرده است از شیخین کاملین – معروف کرخی و ابی سعید بن ابی الخیر، قدس الله روحهما- از کثرت تصوفات ایشان از اخذ و اعطا و مجامع سماع و تنعمات در ضیافات، و انواع مباسطات.
و تخصیص داد هر معنی ای از معانی ثلاثه را به طایفه‌ای ، نه از برای امتناع جواز معانی ثلاثه معاً در طایفه‌ای، بلکه از برای بیان امتیاز درجات ایشان به اعتبار هر معنی، با امکان وجود هر طایفه جامعه ای از برای معنیین از ایشان، یا از برای معانی ثلاثه جمعیاً.
پس طابقه ای بسط کرده شده‌اند از جهت رحمت از برای خلق» تا حاصل شود به برکت صحبت ایشان و مخالفت ایشان سعادت دارین. «مباسطه می‌کنند و کشانده می‌شوند با خلق» بدون احتشامی و «ملابس و مخالط می‌شوند با خلق» بدون وحشتی ؛ « پس مستضیء می‌شوند خلق به نور ایشان؛ در مقامات و منبسط می‌شوند با ایشان؛ پس اقتدا می‌ کنند به ایشان در بسط و ملاحظه سعت رحمت الهیه؛ پس متخلص و رهیده می‌شوند از استیلای در بسط و ملاحظه سعت رحمت الهیه، پس متخلص و رهیده می‌شوند از استیلای خوف از برای تاکید و عید و غلبه او بر رجا؛ پس بدرستی که غلبه رجا به ملاحظه سعت رحمت نزدیکتر است به سوی نجات و کمال از غلبه خوف؛ پس بدرستی که غلبه خوف مودی می‌شود به سوی ایاس و ناامیدی از رحمت خدای تعالی وروح او: « بدرستی که ناامید می‌شوند از روح خدای تعالی مگر قوم کافران» پس تنگ نمی‌گیرند بر انفس ایشان در ریاضات و ترک مباحات؛ پس مستریح می‌شوند به سوی انس وسعت.
این استضاعت خلق است به نور ظواهر ایشان، و اما استضائت خلق بهنور بواطن ایشان، پس به تلقی معارف و حقایق است از ایشان، و تنور نفوس خلق است به استیناس به ایشان در صحبت، و تخلق به اخلاق ایشان، و قوت محبت ایشان که مفید است به مناسبت ایشان، و ارتباط قلوب خلق به ایشان ، و حشر خلق با ایشان در آخرت، و نجات به ایشان. بدرستی که ایشان اند قومی که بدبخت و شقی نمی‌شوند به ایشان  جلسای ایشان.
« و حقایق مجموع است؛» یعنی مخالطه می‌کنند با خلق باآکه حقایق ایشان از مکاشفات ایشان و مشاهدات ایشان – مجموع است در بواطن ایشان که پراکنده نمی‌شود به مباسطه با خلق و مخالطه. چرا که ایشان ناظرند به سوی خلق به نظر حق، متفرق نمی‌شود اوقات ایشان به تفرقه؛ جراکه ایشان متمکن اند در مقام جمع، مباح کرده‌اند ظواهر خود را به خلق از برای خلق، رحم کننده اند ایشان را به رحمت خدای تعالی, و بواطن ایشان مجموع است با حق، بلکه مشاهده می‌کنند حق را در خلق؛ پس محتجب نمی‌شوند به خلق از حق ، بلکه رعایت می‌کنند ایشان را از برای خدا به خدا.
« و سرایر مصون است» یعنی سرایر ایشان در مباسطه محفوظ است ، متروک نمی‌شود؛ از برای تادب ایشان به آداب بسط. پس ظاهر نمی‌کنند از برای خلق چیزی را که جایز نیست، و محتجب نمی‌شود سرایر ایشان از خلق به سبب تنزل به سوی رسوم خلق و عادات ایشان، و متغیر نمی‌شود از جهت قوت تمکن ایشان و صحت استقامت ایشان؛ پس نمی‌یابد تفرقه و احتجاب و جرأت و بوج و شطح به سوی ایشان سبیلی به وجهی از وجوه.
و طائفه بسطت لقوه معانیهم و تصمیم مناظرهم؛ لانهم طائفه لاتخالج الشواهد مشهودهم، و لاتضرب ریاح الرسوم موجودهم؛ فهم منبسطون فی قبضه القبض
« طایفه ای بسط کرده شده اند از برای قوت معانی » یعنی از برای قوت استعدادات ایشان و رسوخ معانی ایشان و قوت ارتکاز آن معانی در ایشان؛ چراکه معارف ایشان و مواجید ایشان غریزی و طبیعی است از برای ایشان، مثل شیء جبلی که ممکن نباشد ازاله او.
« و از برای تصمیم مناظر ایشان» یعنی استحکام مناظر قلوب ایشان ومشاهد او؛ یعنی آنکه مشاهد ایشان در غایت قوت است و احکام است که محجوب نمی‌کند اورا چیزی هرگز از ایشان و « تصمیم » قوت و احکام است . یقال: « عزم مصمم» ای : « قوی محکم» و « مناظر » جمع منظر است به معنی مشهد یا به معنی محل شهود است؛ یعنی مشهودات ایشان؛ یعنی: از برای قوت معانی ایشان و احکام شهود؛ و یا به معنی مصدر است ،و جمع کرده شده است از برای دلالت بر انواع ؛ یعنی و از برای استحکام مشاهدات ایشان.
« چرا که شیطان طایفه‌ای نارند که خلجان نمی‌کند و آمیخته نمی‌شوند مشهود ایشان را شواهد» شواهد تجلیات جزئیه اسمائیه و واردات قدسیه نورانیه است و مشهود ایشان عین جمع و حضرت وجود احدیت است یعنی طایقه ای اند که فانی شده‌ا ند بالکلیه در مشهود خودشان که ذات حق تعالی است ، و باقی شده‌اند در حضرت فنا؛ پس رد نمی‌شوند به سوی فرق بعد از جمع، و ناپدید و گم شده‌اند در حضرت احدیت در مقعدی که « کان الله و لم یکن معه شیء» پس آمیخته نمی‌شود شواهد از حضرت اسمائیه، مشهود ایشان را از حضرت احدیت. چرا که ایشان نمی‌بینند کثرت و رسوم خلقیه را .
« و نمی‌وزند ریاح رسوم موجود ایشان را» یعنی نمی‌رسد احکام رسوم حضرت موجود ایشان را. چرا که تجلی وجودی نمی‌گذارد و ترک نمی‌کند از غیر وسوی و تعدد و کثرت حتی کثرت صفات و اسما اثری و نه سمتی و نه شمه ای (را) پس نه ریحی هست و نه رایحه ای در این حضرت از برای رسوم خلقیه .
« پس ایشان منبسط اند در قبضه القبض» گردانید از برای قبض حق ایشان را قبضه ای بر طریق استعاره بالکنایه. گویا که قبض قاهری است که از برای او یدی است که گردانیده است ایشان را در قبضه ید او؛ پس ایشان منبسط اند در ظاهر، و حقایق ایشان و بواطن ایشان مقبوض است در دست قبض حق ایشان راف ارسال نمی‌ کند ایشان را به سوی خلق از برای فنای خلق در شهود ایشان ؛ پس انبساط ایشان نیز با حق است اگرچه خلق می‌پندارند که ایشان با خلق اند؛ پس ایشان بلند تر از روی رتبه در ولایت از طایفه اولی؛ پس بدرستی که طایفه اولی ناظرند به سوی خلق به عین رحمت، و نازلند به سوی رسوم ایشان به امر حق و بسط حق ایشان را.
و طائفه بسطت اعلاما علی الطریق، و ائمه للهدی و مصابیح للسالکین.
ایشان پیش از ختم نبوت بودند انبیاء و بعد از او تا امروز، بلکه تا روز قیامت، ایشان اند مشایخ از اولیا الله ، بسط کرده شده‌ اند تا مستانس شود به ایشان خلایق، و ایشان می‌خوانند خلایق را به سوی حق و می‌شناسانند ایشان را طریق سلوک، پس گویا که ایشان اعلام اند بر طریق که می‌شناسند خلایق به ایشان طریق را، و سلوک می‌فرمایند و هدایت می‌دهند ایشان را به سوی حق .
« پس ایشان امامانی اند از برای هدایت» که اقتدا می‌کنند خلق به ایشان؛ پس هدایت می‌یابند به هدایت ایشان.
« و مصابیح اند از برای سالکان» از جهت توضیح طریق از برای ایشان، و تبصیر نمودن ایشان مطلوب را تشبیه کرده شده اند به «مصابیح» از جهت روشن گردانیدن ایشان طریق را.
و ایشان اهل سفر ثانی اند در مقام بقا واستقامت، رجوع کرده‌اند به حق به سوی حق ، پس رد کرده است ایشان را خدای تعالی به سوی مقام قلب و حضرت صفات، و گردانیده است ایشان را مظاهر از برای اسم «هادی» از جهت هدایت ناس.
یا حق
 منابع و مواخذ:
1- دکتر حائری ، محمدحسن: عرفان وتصوف ، انتشارات بین المللی هدی، تهران، 1382. ص‌ص 132-129
2- معروف الحسنی ، هاشم: تصوف و تشیع، ترجمه سیدمحمدصادق عارف، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد ، 1369. ص‌ص 410-407
3- طارمی ، صفی الدین: انیس العارفین(تحریر فارسی شرح عبدالرزاق  کاشانی بر منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری) تصحیح و تحقیق : علی اوجبی ، انتشارات روزنه ، 1377. ص‌ص 513-505

نوشته شده توسط شاهرودی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

مقالات

شاهرودی
مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 96 بازدید
بازدید دیروز: 204 بازدید
بازدید کل: 2860784 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
وضعیت من در یاهو
لینک های روزانه

طهور [802]
[آرشیو(1)]
فهرست موضوعی یادداشت ها
فلسفی[82] . عرفانی[5] . قیامت صغری، برزخ، قیامت کبری، نفخ صور، عذاب[3] . توحید- نظم - مبدا- واجب الوجود- منشا انتزاع- وحدت وجود- نظم علی[3] . عظمت، علم، رحمت، محبت، ربوبیت، اراده و مشورت، خلقت، حکمت، عدل، ه[2] . فقر الی الله ، فقر ذاتی انسان[2] . مقولات، ارسطو،کانت، علامه طباطبایی[2] . ملاصدرا،علامه طباطبایی،خلود،قضای الهی،اعتیاد،فطرت . ملاک مسلمان، فرقه . ملاک نیازمندی ،حدوث وقدم ، امکان ماهوی ، امکان فقری( امکان وجودی . ناسخ.نفس.بدن.عالم . نظام احسن، شرور ، خیر ، عنایت، عدم، نسبیت، ثنویت. . نفس،تجرد نفس،بقا،معاد . نور، نورالانوار، توحید، صفات و اسماء، ذات، انتزاع. . هدایت، شریعت، محرمات، ورع . هستی- مابعد الطبیعه- وحدت- علم- حیات . واجب الوجود، حد، برهان، صفات و اسماء، ذات، مفهوم، انتزاع . واجب الوجود، وجوب وجود، شریک ، وحدت ، وحدت حقه، کثرت ، ماهیت ، ت . واحد ، صدور ، صادر اول ، عقل ، نور ، فیض منبسط ، وحدت و کثرت ، و . واژگان کلیدی: قیامت، مواقف، میزان، واحد سنجش، حساب، پرسش. . واژگان کلیدی: علم حضوری- معرفت- نفس- علم حصولی- معلوم بالذات- مع . واژه: قضاء و قدر-سرنوشت-عدل الهی-جبر- . وجوب ، امکان ، امتناع . وجوب، امکان، امتناع ،امکان فقری، معقول ثانی فلسفی، معقول ثانی من . وجود ذهنی، وجود عینی، اتحاد عاقل و معقول، حمل اولی و شایع، علم ح . وجود رابط، وجود محمولی، وجود رابطی، هلیات بسیطه، هلیات مرکبه، نس . وجود رابط، وجود مستقل، علت و معلول، رابطی . وجود- لفظ مشترک- اشتراک لفظی وجود- اشتراک معنوی وجود . وجود، اصالت، اعتباریت، براهین، اصالت وجود، ملاصدرا . وجود، حدوث، احدیت، ضرورت . وجود، ماهیت، اصالت، اعتبار، عینیت . وجود، ماهیت، اصالت، اعتباریت، توحید، حرکت جوهری. . وجود، هایدگر، ملاصدرا ، تشکیک وجود، نیهیلیسم . وحدت وجود ، وحدت شخصی وجود ، وحدت تشکیکی ، جوهر ، صفت ، حالت ، ت . یمان ، عقل ، مسیحیت ، کانت ، علامه طباطبایی . فلسفه ،سفسطه ،سوفسطائیان ،تاریخ فلسفه . عشق – مکتب اشراق – ماهیت عشق – منشأ عشق – سیریان عشق – اقسام عشق . عشق، عشق مجازی، عشق عفیف، هوس . فیض، دوام فیض، فاعلیت وجودی. . قدرت، اراده، علم، واجب تعالی، صفات، جمال، کمال، فعل، قادر، مطلق . قرب الهی، روح، جسم مادی، مانعیت ،معاد روحانی، معاد جسمانی، حرکت . قضا ، قدر ، سرنوشت ، جبر ، اختیار ، آزادی ، قضا و قدر حتمی ، قضا . کبر، تکبر، متکبر، منازعه با خدا، موانع قرب، الحاد . مرگ، قبر، ثواب، عقاب، فشار قبر . معاد جسمانی، حشر، اعاده معدوم، تناسخ، صورت نوعیه، تشخص، تجرد . معاد، معادجسمانی، کیفیت معاد، شبهه آکل و ماکول، . معقولات . معنای حیا. آثار حیا. مراحل حیا. حیای منفی. جلوه های حیا. حیا و م . عقل – نفس – عقل منفعل – عقل فعال – عقل نظری – عقل عملی - عقل متص . عقل اول، وجود منبسط، حقیقت محمدیه، نظام فیض . عقل، دین، عقل گرای حداکثری، عقل گرایی انتقادی، عقل گرایی اعتدالی . عقول عرضی، ارباب انواع، مثل افلاطونی، امشاسپندان، انوع مادی، ارب . علت- معلول اشاعره- ضرورت علی- صانعیت خدا- انکار علیت- عادت- فاعل . علت،معلول،حدوث،امکان ،ضرورت . علم . علم اجمالی،کشف تفصیلی،عنایت،قضاء،قدر،لوح و قلم . علم حضوری،خودآگاهی، شهود، مشاهده، ابصار، معرفت خیالی، مشاهدات در . علم واجب الوجود – علم عنائی – علم تام – نظام علمی واجب - معلوم ب . علم،وجود ذهنی،نفس،صدرالمتالهین . علیت، مناط احتیاج به علت، ضرورت، معیت، فقر، امکان، تجلی . عوامل وجود، ناسوت، حرکت، حادث، شرور، علم صوری‌، علم حضوری، کثرات . عین، ذهن، حرکت جوهری نفس، حدوث جسمانی آن، اتحاد عاقل و معقول. . عینیت، اتحاد عاقل و معقول، عقل فعال ، فعالیت ذهن، خلاقیت نفس حضو . عینیت، اتحاد عاقل و معقول، وحدت استعلائی نفس، فعالیت ذهن، خلاقیت . غرور- فریفتگی- خودخواهی- غرور علمی- غرور عابدان- غرور سلاطین- غر . غفلت – ضعف نفس – مرگ – پیروی از نفس – هدف – شیطان – جهل . فاعل بالطبع، فاعل بالقصد، فاعل بالرضا، فاعل بالعنایه، فاعل بالتج . 1- خشم و غضب 2- عفو و بخشش 3- کنترل غرائز 4- کظم غیط 5- صبر 6- ب . 1- مرگ 2- غلظت 3- هول و هراس 4- جاودانی 5- قبر 6- قیامت . 1. ابن سینا 2. صدرالمتألهین 3. علم 4. علم الهی 5. صور مرتسمه . آیه ولایت، حضرت علی، فخر رازی . اتحاد - احوال - ارادت - خرقه اندازی - خنا - زعاقت - سمود - مشاهد . ادراک حسی ، ادراک عقلی و کلی ، صور جزئی ، صور کلی ، علم حضوری، ع . ادراک ، اتحاد ، معقول بالذات ، تضایف . اراد ه، علم اجمالی، علم تفصیلی ، اشاعره ، علامه طباطبایی ، معتزل . اراده- استعانت- ایمان-پشیمانی- ترک- توبه-روح-سعادت- شقاوت- کمال- . اراده,حقیقت اراده,حقیقت اراده درانسان,ریشه تاریخی بحث,دیدگاه اشا . اراده، استعانت، ایمان، پشیمانی، ترک، توبه، روح، سعادت، شقاوت . استغنا- تکدی- درویش- زهد- صوفی- فقر- فنای نفس- قناعت . اسماء ذات، صفات، افعال – امهات اسماء – امهات صفات – جمال الهی – . اشتراک وجود، انقسام وجود، واجب و ممکن، تشکیک وجود، وجود،مفهوم وج . اصالت - اعتباریت- حقیقت- وحدت - مشترک - بساطت - تشخص - تصور - تع . اصالت- اعتباریت- حقیقت - وحدت - مشترک - بساطت - تشخص - تصور - تع . اصل علیّت، حکمت متعالیه، فلسفه اسلامی. . اعاده معدوم ،غزالی ،عبدالجبار معتزلی . امکان شناخت- راه های شناخت- علم حصولی- علم حضوری- بساطت خداوند . انوار مجرده –ممکن اشرف _ ممکن اخس _شیخ اشراق-کمال وجودی . اومانیسم سکولار،سکولاریزاسیون،انسان گرایی،دنیاگروی، آزادی،فردگرا . بازی زبانی, شباهت خانوادگی, تسمیه, زبان خصوصی, ادراکات اعتباری و . باقلانی، اشاعره، جوهر فرد، عرض، قدرت الهی . بداهت- وجدانیات- ثبوتی- و-دت- اشتراک- تباین . برهان صدیقین، ابن سینا، ملاصدرا ، مفهوم وجود ، حقیقت وجود . برهان وجودی، برهان جهان شناختی و غایتگرایانه، برهان اخلاقی، برها . تسلیم - خالص - اخلاص- دین- راضی- صدق - عمل ادمی- میل ادمی- نفس . تشکیک- کثرت- وحدت وجود . تناسخ - مرگ - معاد جسمانی - حرکت جوهری - قوه - فعل . توبه، رجوع و بازگشت، تصمیم، ترک معصیت، سلوک عرفانی، مخالفت با نف . توحید، توکل، خوف، رجاء، معصیت، پایه دین، توحید ذاتی، خائف . توکل - متوکل - اسباب و علل - حقیقت توکل . تولد، تولید، اشاعره، کسب افعال. . تکامل، تطور، داروین، مذهب . ثبوتی، ذاتی، فعلی،علم، قدرت، حیات، خالق، رزق، اراده . جبر، اختیار، تفویض، امر بین الامرین، اراده، انسان و سرنوشت. . جوهر، عرض، نومن، فنومن. . حرکت،زمان، دازاین، حرکت توسطیه، حرکت قطعیه. . حصولی . حضوری . حیات، کمال وجودی، سریان وجود، سریان حیات . حکمت الهیه ، علوم عالیه ، حقیقت وجود ، ذلّ عبودیت ، فقر و فاقه ، . حکمت الهیه، علوم عالیه، حقیقت وجود، ذلّ عبودیت، فقر و فاقه، علم . خدا، جهان، تقابل خدا و جهان، صدور عالم، روح، هبوط، جسم . خشیت – خوف – امید- عذاب – بهشت- رجاء- امل- نعمت . خوف ، آخرت، عذاب ، افضل ، قیامت، خائفان ، صفات، مقربان، غفلت، رج . ذکر، درجه ، قلب ، تطمن القلوب، آرامش ، تنهی عن المنکر . رابطه، رابطه دین و أخلاق، ادراکات اعتباری، علامه طباطبائی، ایمان . راه فطرت ، برهان فطرت ، برهان اجماع عام . رسوم خلقی، حضرت جمع، بقا، فنا، سقوط شهود . رضایت، سخط ،رضای عوام ،رضای خواص . زهد، زهد اسلامی، زهد کوفی، رهبانیت، ترک دنیا، پشمینه پوشی، مراتب . شرور، خیر، شر، خدا، نظام احسن، عالم طبیعت، جهان مادی، ضرورت، قدر . شناخت-معرفت-شناخت فلسفی-شناسایی . . شوق ، اشتیاق ، محبت ، دیدار. . شک دستوری – کوجیتوی دکارت – دکارت – غزالی – شک- فلسفه تطبیقی . شک، شکاک، شکاکیت، شکاکان معروف . شکر، معرفت نعمت ، ارکان شکر حقیقی،تقسیم شکر، محابّ ، مکاره ، است . صدق، کذب، ملاک، مطابقت، انسجام، پراگماتیسم . طمس، تجلی، اکوان، اعیان ثابته، تعینی، منطوی، منفعل، اقدس، مقدس. . عاقل، معقول، معلوم بالذات، معلوم بالعرض، اتحاد . عالم مثال ـ صور معلقه ـ مثل معلقه ـ عالم خیال ـ خیال متصل ـ خیال . عجب -معجب-عجب به عبادت –عجب به ورع و تقوی –عجب به حسب و نسب –عجب . عدل الهی- ظلم- عدل و حکمت- حسن و قبح .
نوشته های پیشین

فلسفی
وجود خدا
توحید
وحدت و بساطت
برهان صدیقین
صفات خدا
علم
جبر و اختیار
شرور
عوالم وجود
عدل الهی
حدوث و قدم جهان
عرفان عملی
عرفان نظری
صدور وحدت از کثرت
موضوعات تحقیق
فهرست منابع
سرفصلها
مهر 1387
شهریور 1387
مرداد 1387
اردیبهشت 1387
آبان 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
مهر 1388
آبان 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
خرداد 89
تیر 89
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
شهریور 90
مرداد 90
مهر 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
لوگوی وبلاگ من

مقالات
لینک دوستان من

پایگاه طهور
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آفرینش از دیدگاه سهروردی
تجرد و ادامه حیات نفس پس از مرگ قسمت دوم
تجرد و ادامه حیات نفس پس از مرگ قسمت اول
اعاده معدوم از دیدگاه غزالی و قاضی عبدالجبار معتزلی
عنوان: علم الهی از دیدگاه ابن سینا
عنوان: قاعده الواحد از دیدگاه ملاصدرا قسمت دوم
عنوان: قاعده الواحد از دیدگاه ملاصدرا قسمت اول
جایگاه مثل در معرفت شناسی و هستی شناسی سهروردی قسمت دوم
جایگاه مثل در معرفت شناسی و هستی شناسی سهروردی قسمت اول
جایگاه مثل در معرفت شناسی و هستی شناسی سهروردی قسمت اول
[عناوین آرشیوشده]