عنوان:معرفت در عرفان
زیرن ظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
گرد آورنده:لیلی عابدی
سال تحصیلی 88 - 87
معرف عبارتست از باز شناختن معلوم مجمل در صور تفاصیل، چنانکه در علم نحو مثلاً بداند که هر یک از عوامل لفظی و معنوی چه عمل میکند؟ این چنین دانستن بر سبیل اجمال علم نحو باشد.
سپس معرفت ربوبیت عبارت بود از باز شناختن ذات و صفات الهی در صور تفاصیل احوال و حوادث و نوازل بعد از آنکه بر سبیل اجمال معلوم شده باشد که موجود حقیقی و فاعل مطلق اوست. بنابراین معرفت ادراک حقیقت شی بذاته و صفاته است و فرق آن با علم این است که علم ادراک شی است که علم ادراک شی است به صورتی زایده مثل او در ذات مدرک و حصول صورت شی است در نفس ولی معرفت ادراک شی است نه به صورت زایده مثل او و این ادراک عرفان است. پس معرفت اتحاد عارف است به معرف به بودن ایشان شی واحدی. یا بودن ذات معروف در عارف. پس معرفت ذوق است و علم حجاب است. پس نمی شناسی تو شی را مگر و چیزی که در توست از او یا به چیزی که در اوست از تو. و تا صورت توحید مجمل علمی، مفصل عینی نگردد وعطا و منع و قبض و بسط و حنار و نافع و معطی و مانع و قابض و باسط حق را نبیند و نشناسد بی توقعی و رؤیتی او را عارف نخواند و اگر اول وهله از آن غافل بوده، عنقریب حاضر گردد وفاعل مطلق را جل ذکره در صور وسایط و روابط باز شناسد او را «معترف» خوانند نه عارف و اگر بکلی غافل بود. و تاثیرات افعال را حواله به وسایط کند او را «ساهی» و «لاهی» و «مشرک خفی» خوانند و هر کسی اندر معرفت سخنها گفتهاند: ابویزید گوید: خلق را احوال بود وعارف را حال نبود زیرا که رسمهای او همه محو بود و هستی او به هستی غیر او فانی گشته بود و اثرهای او غایب شده باشد اندذ آثار غیر او.
ذوالنون مصری گوید: ارواح انبیاء (ع) اسب اندر میدان معرفت افکندند، روج پیغمبر ما (ص) از پیش همه روحها بشد و به روضه وصال برسید. هم او گوید معاشرت عارف چون معاشرت خدای بود از تو فرو برد و از تو در گذارد. ذوالنون گوید: علامت عارف همه چیز است، نور معرفت وی، نور ورع وی را فرو نکشد و اندر باطن، علمی اعتقاد نکند که حکم ظاهر بر او نقض کند و بسیاری نعمت،خدار را عزوجل بر او، او را بدان ندارد تا پرده محارم خدای بدرد. ابوسعید خرّاز را پرسیدند که عارف را هیچ حال بود که گریستن وی را جفا بود گفت آری گریستن ایشان در راه بود چون به حقایق قرب رسند و طعم وصال بیابند (از بر او) آن از ایشان زائل می شود. جنید را پرسیدند از عارف، گفت: اندر خواب جز خدای را نبیند و با کس جز او موافقت نکند و سر خویش جز بر روی نگشاید.
ابوعلی دقاق میگوید: معرفت هیبت داشتن است از خدای تعالی، هر که معرفتش بیشتر بود وی رامصیبت بیشتر بود. همین سخن نیز از وی بود: معرفت سکینه و آرام واجب کند چنانکه علم سکون واجب کند و هر کس که که معرفتش بیشتر، سکینهاش بیشتر بود. معرفت را چنانکه در اینجا به بلندترین مراتب خداشناسی تعریف کردیم، مراتب بسیار است و مثل مراتب معرفت چنان است که آتش را بعضی چنان بشناسند که شنیده باشند که موجودی هست که هرچه به او برسد ناچیز می شود، و اثر او چندان که از او بردارند هیچ نقصانی در او نیاید، و هر چه از او جدا شود بر ضد طبع او باشد و آن موجود را آتش خوانند در معرفت باری تعالی. کسانی که به این مثابت باشند مقلدان خوانند: مانند کسانی که سخن بزرگان راتصدیق کردهاند و در این باب بیوقوف بر حجتی قرار گرفته.
بعضی که به مرتبهی این جماعت باشند کسانی باشند که از آتش دود به ایشان رسد، دانند که این دودس از چیزی میآید سپس حکم کنند به موجودی که دود اثر اوست به این دسته اهل نظر باشند که به برهان قاطع دانند که صانعی است که آثار قدرت او بر وجود او دلیل سازند. و بالای این مرتبه کسانی باشند که از حرارت آتش به حکم محاورت اثری احساس کنند و به آن منتفع شوند و این دسته مومنان بغیب باشند و صانع را بشناسد از ورای حجاب.
و بالای این مرتبه کسانی باشند که از آتش منافع بسیار یابند و این جماعت در معرفت به مثابت کسانی هستند که لذت معرفت دریابند و بدان مبتهج شده باشند و تا اینجا مراتب اهل دانش باشد.
و بالای این مرتبه کسانی باشند که آتش را مشاهده کنند، و به توسط نور آتش چشمهای ایشان مشاهده موجودات کند و این جماعت در معرفت به مثابت اهل بینش باشند، و ایشان را عارفان خوانند و معرفت حقیقی ایشان را بود.
و کسانی را که در مراتب دیگر باشند بالای این مرتبه هم از حساب عارفان دارند و ایشان را اهل یقین خوانند، و ذکر یقین و اهل یقین بعد از این گفته شود و از ایشان جماعتی باشند که معرفت ایشان از باب معاینه باشد، و ایشان را اهل حضور خوانند،. و انس و انبساط به ایشان خاص باشد و نهایت معرفت اینجا بود که عارف منتفی شود، مانند کسی که به آتش سوخته و ناچیز گردد.
معرفت بر سه درجه است و در هر یک از این درجات سه رکن است:
درجهی اول: «معرفت صفات و نعوت، و به تحقیق که وارد شده است اسامی صفات به رسالت ظاهر شده است شواهد و دلایل آن صفات در صنعت به بینا گردانیدن نور قائم در سر و به طیب حیات عقل برای زرع فکر»
معرفت صفات و نعوت : که معنای واحدی دارند، یعنی اصل معنی واحد است و اختلاف در اضافه است بنابراین معرفت اضافهی صفت می باشد به سوی مغول، و اضافهی نعت به سوی فاعل. «و به تحقیق که وارد شده است اسامی صفات به رسالت. این اشاره دارد به این که اطلاق صفات بر خدای تعالی موقوف است به اذن شرع پس آنچه رسول خدا (ص) خبر داده است از آن صفات در قرآن یا حدیث،اطلاق میکنیم بر خدا و آنچه خبر نداده است از آن صفات. از آنها امساک میکنیم. ظاهر شده است شواهد و دلایل آن صفات در صنعت به بینا گردانیدن نور قائم در سر و به طیب حیات عقل برای زرع فکر مثل: خلق در مخلوق. رزق در مرزوق و او حقایق اسمای حسنی است. پس موجودات باکل شواهد حضرت الهیهاند. یعنی نور الهی به ودیعت نهاده شده در سر انسان اوست که ما را به این شواهد در عالم بینا گردانیده است و او صفا و طهارت اوست و لطف ادراک و نزاهت اوست از هوی تا اصلاح به هم رساند. پس ظاهر شد برای ما شواهد صفات حق به بینا گردانیدن حق. و اگر نهس شیطان در فکر او را گمراه میکند. و کسی که خدا عقل او را از مخالطت هوی خالص گردانید، حیات عقل او خوش است و در فکر خود مصیبت است. و حیات قلب یعنی، صافی شدن او از تیرگی طبیعت، و تنور بصیرت او به نور هدایت و انجلای بصیرت از ظلمت جهالت، و انجذاب به سوی سفالت. پس نیکو میکند نظر را در میان موجودات. معرفت صفات خود بر سه رکن است: «اول»، اثبات صفت به اسم صفتی از غیر تشبیهی است» چنان که ثابت است برای او سمیع و بصیر از غیر آن که تشبیه کرده شود سمیعیت او و بصیریت او به سمع ما و بصر ما تا لازم آید بودن ایشان به آلت و توسط هوا و مقابلهی مبصر و اعتدال ضوء و مسافت در ابصار» و اصطکاک اجسام صلبه و اعتدال صوت و قرب مسافت در سمع، و فی الجمله نمیگردیم در اثبات صفات حول تشبیه به وجهی.
«دوم، نفی تشبیه است از آن صفات از غیر تعطیلی» پس بدرستی که عقول ضعیفه هر گاه تنزیه کنند حق را ، مودی میشود تنزیه کنند حق را، مودی میشود تنزیه او به سوی تعطیل، چنان که گویی آنکه: «خدای تعالی نیست در جهتی و نه مکانی، و نیست جسم و جسمانی، و نه جوهر و نه عرض. و نه متصل است به چیزی و نه منفصل است» پس فهمیده میشود از او تعطیل، از برای ضعف فاهم و عدم اهتدای او به سوی آن که خدای تعالی متقید نمیشود به این قیود، از جهت احاطه او به کل.پس جهان و جواهر و اعراض و اشیاء موجود به حق، قائم به قیومیت او، و او عین کل است به حقیقت نیست چیزی غیر او. پس او عین هر محدودی است به اعتبار حقیقت، و غیر هر متعینی است به اعتبار تعین منحصر نیست در صورتی و مقید نیست به قیدی، بلکه او منزه است از تقید و لاتقید، از جهت بودن او حقیقت وجود از حیثیتی که او وجود است: پس نیست غیر او مگر عدم مطلقی که نیست در ذهن و نه در خارج.
«سوم، ناامید شدن از ادراک کنهی او و از طلب تاویل او« یعنی کنه صفت و تاویل صفت و این برای چیزی است که مذکور شد از آن که حق را نمی شناسد مگر حق، و این درجه از معرفت درجهی عامی محبوب است به رسم خود از حق و به تحقیق که ذکر شده است آنکه معرفت نیست مگر آن چه در عارف است از معروف، پس ادراک نمیتواند کرد کنه صفات حق را مگر هر گاه سلوک نماید تا برسد به حد شهود تجلیات صفات در حضرت الهیه. پس میشناسد او را به حقایقش نزد فنای صفات خود در صفات حق در درجه ثانیه.
درجهی دوم: «می شناسد ذات را با اسقاط تفریق میان صفات و ذات. و ثابت می شود به علم جمع، هر اسم الهی متصف میشود به جمیع اسما و صافی و خالص می شود در میدان فناء و مستکمل میشود به علم بقاء و مشارف و مقارب است به عین جمع» این معرفت مختص است به اهل تجلیات اسمائیه و شهود حضرت الهیه، به حیثیتی که میباشد حق سمع عبد و بصر او: پس هر گاه مشاهده کند صفات حق را در او از حیثیت آنکه او ببیند به حق، پس در این هنگام می شناسد ذات را با اسقاط تفریق میان صفات وذات چرا که او مشاهده میکند ذات را بااعتبار نسبت، و او اسمی است که او عین ذات است. پس میبیند صفت را عین ذات به حقیقت، غیر ذات به اعتبار و نیت او شهود ذاتی که او فناست در عین جمع: چرا که شهود ذات است بیمزاحمت نسب و تعدد اعتباری که او کثرت اسمائیه است، بلکه از حیثیت احدیت. لیکن این شهود اسمائی ثابت میشود به علم جمع نه به عین جمع، و او علم است به آنکه مسمای جمیع اسما ذات واحده است، پس مسمای هر اسمی مسمای جمیع اسماست. و از این جهت است که گفتهاند محققان آنکه هر اسم الهی متصف میشود به جمیع اسماء و صافی و خالص می شود در میدان فنا یعنی آنکه این معرفت صافی و خالص نمی شود مگر در میدان فنا از جهت بقای رسم در او و همچنین است علم جمع که ثابت می شود به او این معرفت از جهت انتفای رسم در او. و از این جهت است که استعاره شده است برای او میدان و مراد به فناعین جمع است و مستکمل می شود به علم بقاء یعنی تمام میشود این معرفت به علم بقا نه به عین بقاء، چرا که بقا مقام بعد از فنا است و همانا تمام می شود به علم بقاء، چرا که در این علم ظاهر می شود نسب و صفات، و مشارف و مقارب است به عین جمع چرا که این معرفت در حضرت واحدیت است و جمع حضرت واحدیت است و چه اقرب است ما بین حضرتین، پس به درستی که هر گاه منکشف شود حجاب کثرت اسمائیه از وجه ذات واحدیت میباشد و احدیت عین احدیت معرفت ذات بر سه رکن است «احد آن ارکان ارسال صفات برشواهد» شواهد بوارق و تجلیاتی است که پیش میآید. مشاهده را و ارسال صفات بر شواهد آن است که شواهد میباشد نزد لمعانش و اوایل ظهورش نزد او اغیار. پس هر گاه ترقی کند در قرب کشف کرده می شود به آنکه شواهد، صفات ذات است پس به تحقیق که گشاده شود از برای او باب شهود ذات با اسقاط تفریق میان صفات و ذات چرا که شاهد حق، حق است.
و ثانی آن ارکان ارسال وسایط (مقامات) بر مدارج (طرق) مدارج جمع مدرجه به معنای طریق است، یعنی مشاهده کند آنکه وسایط درجاتی است که ترقی کرده میشود در آن درجات به سوی مقصود.
و ثالث آن ارکان، آن است که مشاهده کند عباراتی که ارشاد می کند معالمی است که هدایت یافته میشود به آن معالم به سوی مطلوب، و معالم امارات طریق است و چیزی که دانسته میشود به آن امارات آن است که چیزی که بر اوست و او طریق است به سوی مطلوب، پس ارسال، اطلاق این معانی است نزد شهود بر معانیای که پنداشته است آن معانی را قبل از شهود غیر آن معانی. و این معرفت، معرفت خاصهای است که دیده میشود از جانب حقیقتی که وادی جمع است، یعن این معرفت مذکوره در درجه ثانیه، انوار تجلیات اسمای مشرقه است از برای خاصه از افق حضرت جمع که او مقام خاصه الخاصه است و او حضرت احدیت ذات است.
درجهی سوم: «استغراق معرفت در محض تعریف، و اصل نمیشود به سوی او استدلال و دلالت نمی کند بر آن معرفت شاهدی، و مستحق نمی شود او را وسیلهای»
مراد به محض تعریف، تعریف حق است ذات خود را به ذات حق، از غیر واسطهای. معنی استغراق معرفت در محض تعریف، ناپدید شدن معرفت و اضمحلال اوست در او تا آن که می باشد تعریف ذات او به ذات او از غیر رسمی از برای شاهد، بلکه شاهد عین مشهود است، از جهت فضای او با لکلیه. پس واصل نمیشود و نمیرسد به سوی او استدلال. چرا که استدلال تثلیث است، از برای بودن استدلال نسبتی خاصه میان دلیل و مدلول، و نیست در آنجا مگر احدیت صرفه و دلالت نمیکند بر آن معرفت شاهدی از جهت فنای کل در مشهودی که او عین حقیقت است. پس اوست دلیل و مدلول و شاهد و مشهود و مستحق نمیشود او را وسیلهای از جهت ارتفاع وسایل نزد اشراق نور حقیقت، و تقطع اسباب نزد تجلی مسبب، پس او اصطفای محض ووجود صرف است. نیست از برای کسب در او مدخلی. این معرفت نیز بر سه است: اول ارکان مشاهده قرب است به محو رسوم» پس بر قدر محورسوم میباشد قرب، و بر قدر بقای رسوم میباشد بعد، پس نیست حجاب مگر تو. پس وقتی که فانی شوی تو ظاهر میشود حقیقت همچنان که گفته شده است:
اذا تغیبت بدا و ان بدا غیبنی.
« و ثانی ارکان این معرفت صعود است از علم» پس بدرستی که علم حجاب است بر معلوم.
«و ثالث ارکان این معرفت مطالعه جمع است به فنای کلی در تجلی ذات، و اوست مطلوب»
منابع
1- ترجمهی رسالهی قشیریه (بالتصحیحات و استدراکات، بدیع الزمان فروزان فر)
2- انیس العارفین (شرح عبدالرزاق کاشانی بر منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری)
3- سیر عرفان در اسلام (تالیف دکتر زین الدین کیائی نژاد. انتشارات اشراقی)
4- اوصاف الاشراف (تالیف خواجه نصیر الدین طوسی، به تصحیح و توضیح: نجیب مایل هروی. انتشارات امام)
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |