شوق
گرد آورنده: راضیه صدیقی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
فهرست
مقدمه
تعریف شوق
نشان شوق
اشتیاق خدا
اقسام شوق
نتیجه شوق
منابع
مقدمه :
شوق داعیه لقای محبوب است در باطن محب و وجود آن لازم صدق مجبت است. هر کسی مشتاق دیدار او شود محکوم اشتهای شکم و لذت آشامیدنی و میل خواب در رختخواب انس با غیر حق و معطل بودن د رخانه و شهر و در بند لباس نرم و قرار در یک محلی است.مشتاق عابد شب و روز و امیدوار به وصل محبوب و مناجات کننده با حضرت دوست با ذات جان بوسیله زبان است چنانکه خداند متعال از موسی بن عمران به وقت میعادش در کوه طور با حضرت رب خبر داده و رسول خدا (ص) حالش را بدین گونه توضیح داده که موسی (ع) در رفت و آمد به مدت 40 روز به اندازه ضرورت نخورد و نیاشامد و نخواست و نخوابید و این همه به خاطر شوق و اشتیاقی بود که به ملاقات محبوبش داشت.
چون به میدان شوق قدم گذاشتی پنج تکبیر فنا بر خود بزن و توقع و طمعت را از دنیا وهمه اهداف آن قطع کنو سوای رحمت دوست و شوق لقای او به چیزی جزم نداشته باش و به امید رسیدن به لذات روحانی و جاودانی از لقای لذات غلط و شهوات غیر صحصح بگذر و با تمتم وجودت تلبیه بگو به این معنی که الهی بنده ای ضعیف و ذلیلم و در خدمت تو ایستاده ایم و به هر چه فرمان دهی مطیع و فرمان بردارم.
تعریف شوق :
شوق همان داعیه لقاء محبوب است.شوق نشان صدق محبت و نیز نشان پختگی محبت است.ابو عثمان چیری در مورد شوق چنین می گوید:"الشوق ثمره المحبة ، من احب الله اشتاق الی لقائه" . شوق ثمره و نتیجه محبت است، هرکس خدا را دوست بدارد به لقاء و دیدار او مشتاق می شود.ابو علی دحاق می گوید : از جایی برخواستن دل بود به دیدار محبوب. و نیز ابو عثمان می گوید : شوق ، دوستی مرگ است بربساط راحت.
ابن غطا را از شوق پرسیدند ، گفت :سوختن دل و جگر بود و زبانه زدن آتش در او و پاره پاره شدن جگر بود.
اگر سالک در حالتی درونی باشدکه برای لقاء محبوب از همه آسایش درگذرد و در رفاه و راحتی ، مرگ را طلبد آن هم تنها برای لقاء و دیدار دوست، این حال را شوق گویند.به همین خاطر است که شوق اختصاص به سالکی دارد که یقین به دیدار دوست داشته باشدو تنها زمان آن معلوم نباشدو یا معلوم باشد ولی مربوط به آینده باشد.
این یقین او را مشتاق به وصول به دوست می سازد.به همین معنی است سخن امیر المومنین (ع) که می فرماید : "الشوق حلصان العارفین".تشویق یار مهربانی عارفان است.
ابو علی رودباری با نقل این روایت از پیامبر(ص) می گوید: شوق صد جزء است.نودونه پیامبر(ص) را و یکی همه مردمان را ، خواست که این جزئ نیز او باشد.از رشک آن مقداری از شوق که دیگر کسری بود.
بعضی گفته اند شوق به امر غایب تعلق می گیرد ، نه به خدایی که حاضر است.
کسی را گفته اند به دیدار او مشتاق هستی؟گفت نه: شوق به کسی بود که غایب بود ،ولی همیشه حاضر است.
و بعضی گفته اند شوق به خدا ممکن باشد ، ولی پس از وصول شوق از میان برخیزد.چه شوق با حضور و مشاهده نشاید.
پرسیده اند که :شوق برتر است یا محبت؟گفت محبت ،زیرا که شوق از آن برمیخیزد.
بعضی گفته اند : شوق آتشی بود که از جگر به درآید ، از خرقت ظاهر شود ، چون دیدار حاصل شد بنشیند و چون قالب بر اساس ، مشاهدت محبوب بود شوق را انجا راه نبود.
ابو علی دقاق میان شوق و اشتیاق فرق گذاشت و گفت : وق به دیدار بنشیند و اشتیاق به دیدار بشود.
نضر آبادی می گوید :همه مخلوقات را مقام شوق است و هیچ کس را مقام اشتیاق نیستو هر که اندر حال اشتیاق شد به جایی رسد که او را نه اگر ماند و نه قرار.
گفته اند که :شوق اهل قرب مقام تر بود و از شوق محجوبان.
و گفته اند که : مشتاقان را چون مرگ رسد به سبب آنچه از آسایش وصول به او دست یافته باشد آنها شیرین تر از عسل یابد و بچشد.
حال عاشق صادق و مشتاق مانند کسی است که در حال غرق شدن باست ، چنانکه غریق متصدی چون خلاصی ندارد ةشاید هم راهی جز وصال به محبوب ندارد.
گفته اند : هر که به خدای مشتاق گردد ، همه چیز به او مشتاق می گردد.از نظر برخی حال شوق مطیه ای است که قاصدان کعبه مراد را به مقصد و مفقود رساند و دوام او با دوام محبت پیوسته است.مادام تا محبت باقی بود،شوق لازم باشد. اینان درد و سخنان قایلان به نفسی شوق در حضور و مشاهده می گویند : این انکار وقتی متوجه شدی که شوق مخصوص بودی به طلب مشاهده و لازم نیست.چه اهل خصوص را ورای مشاهده محبوب ، مطالب و قارب دیگر است که با وجود شهود مشتاق آن باشند ة چنان وصول و قرب و ترقی و استراحت آن.
نه هر که مشاهده محبوب یافت به دولت وصل او رسید و نه هر که واصل شد. مقام قرب یافت و نه هر که قریب شد ، به صفت های درجه قرب رسید و نه هر آنکه آن درجه یافت ، بر او مستدام و باقی ماند.
اگر شوق تنها به مشاهده تعلق گیرد و نه امری دیگر و نه دوام ان باز هم در شهود و حضور شوق خواهد بود ، زیرا که مشاهده محبوب سرمدی و صمدی حد و اندازه ندارد، او نامحدود و نا متناهی است.شهود او نیز لذت شهود او نیز همین گونه است.خود شوق لقاء حتی در هنگام لقاء و پس از آن وجود دارد و برای اهل آن ابدی است چون لقاء او حد و اندازه و تکرار ندارد.
گویند بهشت مشتاق به سه کس است : به علی و عمار و سلمان(رضی الله عنهم اجمعین...)
نشان شوق :
1. آرزوی مرگ در خوشی : قشیری گوید از استاد ابو علی شنیدم که گفت : از علامت شوق ، آرزوی مرگ بود بر بساط عافیت.
2. خلوت گزینی : استاد بوعلی گوید که داوود (ع) روزی به صحرا بیرون شده بود تنها . خدای تعالی به او وحی فرستاد که " ای داوود !چون است چون است که تو را تنها می بینم؟گفت: بار خدایا شوق تو اندر دلم اثر کرده استو مرا از محبت خلق باز داشته است .گفت : برو باز نزدیک ایشان شو .اگر تو بنده گریخته ای را باز درگاه من آری نام تو اندر لوح محفوظ از جمله اسپهسالاران(مجتهدان) اثبات کنم."
3. ترک شهوت : یحیی بن معاذ گوید :علامت شوق آن است که جوارح از شهوت بازداری.
اشتیاق خدا
خدای تعالی وحی فرستاد به داوود (ع) که "جوانان بنی اسرائیل را بگوی چرا خویشتن را به غیر من مشغول دارید و من مشتاق شمایم. این جفا چیست؟
و هم حق وحی فرستاد به داوود (ع)که یا داوود : اگر بدانند آن گروه که از من برگشته اند، چگونه منتظر ایشانم و رفق من با ایشان و شوق من به ترک معصیت ایشان از دوستی ،من پاره پاره گردی .یا داوود(ع): این ارادت من است اندر انکس که از من برگشته باشد ، اندر آنکس که مرا جوید و مرا خواهد ارادت چون بود؟
فارس گوید :دلهای مشتاقان منور بود به نور خدی متعال چون اشتیاقشان بجنبد میان آسمان و زمین خدای متعال نور گمرد و آنان را بر فرشتگان عرضه کند و گوید ایشان مشتاق اند به من، شما را گواه می گیرم که من به ایشان مشتاق ترم.
ابو عثمان حیری گوید در قول خدای متعال "فان اجل الله لآت" که این تعزیتی است که مشتاقان را و معنی اش آن است که کن می دانم اشتیاق شما به من بسیار است.من اجل را برای شما نهاده ام و نزدیک است که شما بدان برسید که بدان مشتاقید.
از جنید پرسیدند : گریستن محب از کجا خیزد وقتی محبوب را می بیند ؟ گفت آن از شادی و حد و از سختتی شوق به وی.
گویند دو برادر دست به گردن یکدیگر کرده بودند یکی گفت :واشتقاه و دیگری گفت:واوجداه.
حضرت صادق(ع) فرمود: کسی که اشتیاق قلبی به خداوند داشته باشد، به غذا میل نمیکند و از نوشیدن آبهای گوارا لذت نمی برد.در زندگی آرام و قرار ندارد و با دیگران مانوس نمی شودو در داخل خانه مسکن نمی گزیندو در جاهای آباد نمی ماند و به خواب راحت نمی رود، بلکه شب و روز به خداوند عبادت می کند با این امید که با آن شوق به لغایش دارد.پرسید همیشه چنین شخصی خداوند را با زبان اشتیاق مناجات می کند و آن اشتیاق قلبی خود را بر زبان می آورد.چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم در مورد به میعاد آمدن موسی(ع) می فرماید: خداوند من بدین جهت در آمدن به سوی تو شتاب کردم تا از من راضی شوی.
حضرت رسول(ص) در مورد حال حضرت موسی (ع)در آن میعاد فرموده(موسی به خاطر اشتیاق به دیدار خداوند برای گرفتن 9 احکام در چهل روز نه چیزی می خورد و نه چیزی می نوشد و نه خواب داشت و نه به چیزی علاقه)
پس ای بنده مومن، وقتی که به میدان شوق دیدار خداوند از دنیا و همه آرزوهای دنیاییت صرف نظر کن و همه آن چیزهایی را که از دنیا دوست می داشتی و می شناختی کنار بگذار ،خلاصه جز همانشوق دیدار خداوند از همه چیز روگردان شو و خداوند را در همه مراحل حیات ومرگت لبیک(لبیک اللهم لبیک) بگو تا خداوند اجر تو را زیاد کند.
مثل مومن مشتاق به خداوندمانند مانند شخص غریق است که آن شخص در همان حال جز نجات خود به هیچ چیز دیگری فکر نمی کند و همتش فقط منحصر به خلاصی خود می باشد و همه چیز را جز خلاصی اش فراموش می کند.پس چه بهتر که زبان حال مشتاق در همه لحظات عمرش چنین باشد:
وز عشق تو بی سریم و سرگشته شده وز دست امید ما سررشته شده
مانند یکی شمع به هنگام صبوح بگداخته و سوخته و کشته شده
بعضی از بقای متصوفه بر بقای شوق در مقام حضور و شهود انکار کرده اند و گفته اند:دائماً یکون الشوق الی الغایب و متی یغیب الحبیب من الحبیب حتی یشتاق الیه. در شرح آن می توان گفت :
کی رفتی ای دل که تمنا کنم تو را کی گشته ای نهفته که پیدا کنم تورا
پنهان نبوده ای تا جستجو کنم تو را غایب نبوده ای تا آرزو کنم تورا
پیوسته بوده ای بر دیدگان من چون گفته ای به من که نگاهی کنم تو را
هر گاه که در حال نظر به محبوب هر لحظه شوق زیارت گردد معلوم شود که حاضران و ناظران را شوق زیارت بود.
و اکبرحٌ ما یکون الشوق یوماً اذا دَنَتِ الخیامُ من الخیامِ
یعنی " محنت قرب از بعد از افزون است".
پس محب به نسبت آنچه یافته باشد از مشاهده محبوب و قرب او مشتاق نبوده و به نسبت به آنچه نیافته مشتاق بود.
و نیز شوق مشاهده به وجود عین الیقین است و حصول آن در آن عالم ممکن است.و شوق وصول به حق الیقین و حصول آن کما ینبغی در این عالم معتذر است. وهمچنین بنا بر آنچه گفته اند: "الشوق استبطاء الموت " شوق سبب کندی مرگ است.
در بعضی موارد که مطلوب از محبوب امری بود که تحصیلاتش به رابطه حیات متعلق باشد سبب آن نیست بلکه منافی آن می باشد.چه در این حال حیات محبوب تواند بود و سبب استنباط موت هم لازم نیست که شوق عین الیقین و مقام وصول بود.چه شاید که سبب آن شوق مشاهده و لقل باشد . به سنت با کسی که تحصیل آن در این عالم معتذر یا متعسر شناسد و آنچه ذوالنون رحمته الله گفته است که "الشوق اعلی من الدرجات و اعلی المقامات فاذا بلغها الانسانُ استبطاْ الموت شوقاً الی ربه و فرحاً الی لقائه والنظر الیه " یعنی شوق بالاترین درجات و مراتب است پس هنگامی که انسان مرگ راکند شمرد شوقی به سوی پروردگارش است و همچنین شادی برای دیدار ئ نگاه اوست، این ممکن است که عبارت از این دو اعتبار بود .لفظ لقا اگرچه مشترک است میان معنی مشاهده و و صول در این محل حصلش بروصول اولی است تا معطوف مغایر معطوف علیه باشد.
هنگامی که یوسف(ع) را در چاه افکندند نگفت :"توفقنی مسلماً چون در زندانش کردند هم نگفت و چون پدر و مادر و برادران او را سجود کردند و پادشاهی و نعمت تمام شد، مرگ خواست گفت :"توفقنی مسلماً"
نحن فی اکمل السرور و لکن لیس الی بکم یتم السرور
عیب ما نحن فیه یا اهل ودی انکم غیب و نحن حضور
در شرح آن می توان گفت :
هر آنچه پادشه دارد مرا هست زمین و آسمان بالا و هم پست
نبینم جای خالی در حضورم همه عالم به صف اندر نزولم
ولی جانا مرا یک غم فرا شد گمانم بر من و یارم جفا شد
که آن یک غم همی شد غیبت تو بگردم بی وفایم !غیرت تو
اقسام شوق :
1. شوق محبان صفات به ادراک لطف و رحمت و احسان محبوب.
2. شوق محبان ذات به لقاء و وصال و قرب محبوب.این شوق مانند کبریت احصز قلیل الوجود است ، چون بیشتر طالب رحمت خدایند نه طالب خدا.
نتیجه شوق :
اشتیاق همگان به او گفته اند : هرکه به خدای مشتاق گردد ، همه چیزها به او مشتاق می گردند.
شعیب(ع) همی گریست تا نابینا شد.خدای تعالی چشم وی باز داد .دیگر باره بگریست چندان که نابینا شد ،خداوند متعال دوباره به او چشم باز داد .بار دیگر گریست تا نابیناشد ،خداوند متعال به او وحی فرستاد و گفت " اگر از امید بهشت است این گریستن ، من بهشت تو را مباح کردم و اگر از بیم دوزخ است تو را ایمن کردم..گفت یا رب از شوق است به تو.گفت از بهر این بود که پیغمبر و کلیم خویش را ده سال خادم تو کردم.
منابع:
1. مصباح الشریعه ، امام صادق (ع)ترجمه زین العابدین کاظم خاخالی، انتشارات حجر-آذر 61
2. ترجمه رساله قشیریه افشیری ،عبدالکریم بن هوازن ،تصحیح بدیع الزمان فروزانفر،ترجمه و نشر کتاب ،1345
3. مصباح الهدایه ، عزالدین کاشانی،محمود بن علی،با تصحیح جلال الدین همایی ، تهران ،1325
4. آشنایی با عرفان اسلامی ، حسینی شاهری ،سید مرتضی،آفتاب دانش ، 1384
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |