موضوع : رابطه فلسفه با سایر علوم زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی گردآورنده: زهره بیات زمستان 1387 مقدمه : عنوان این تحقیق که به آن پرداختهام رابطه فلسفه با سایر علوم است. در ابتدا برای روشن شدن این مطلب باید دانست که علم و فلسفه یعنی چه و اینکه آیا فلسفه خود یک علم است یا نه؟ آنگونه که من مشاهده و ارزیابی کردهام در علم واقعیتها مطالعه میشوند اما خود یک علم به توضیح این نکته نمیپردازد که چرا جهان چنین است یا درباره غایت و هدف هستی حکم نمیکند به عبارتی علوم مختلف اعتبار موجود موضوعات خود را مفروض گرفته و پس به تحقیق حول، آن موضوع میپردازند و میکوشند از نگرشهای مختلف جهان مادی را شناخته و قوانین آن را بدست آورد این نگاه از زوایای مختلف سبب پیدایش علوم متعدد شده است. اینکه گفته میشود علوم مختلف منظور مجزا ساختن دانشها از یکدیگر نیست بلکه هدف نشان دادن روابط همبستگی دانشها با یکدیگر و روشن نمودن وحدت علوم است چون علوم مختلف مثل شاخههای یک درخت هستند که میتوانند یکدیگر را تأیید کرده و یک کل منسجم بسازند. با توجه به این مطالب میتوان فلسفه را هم یک علم دانست چرا که مولود فکر و اندیشه انسانی است که سرچشمه آن ابتکار و اقتباس ذهن است. در ابتدا فلسفه در حوزه شناختن به عنوان یک دانش و علم پدید آمد که خود 3 موضوع خدا، طبیعت و انسان را مدنظر داشت به گونهای که هر یک از این موضوعات بطور جدگانه علوم الهیات فیزیک، ریاضایت، زیستشناسی، مطلق، روانشناسی و اخلاق را زیر مجموعه خود داشت. این نشان دهنده جامعیت داشتن علم فلسفه و احاطه آن بر سایر علوم مورد نیاز بشری است حتی میتوان گفت سبب پیدایش علوم مختلف، فلسفه است زیرا فلسفه انسان را به تفکر دربارة پایههای اساسی و شناسایی عقاید انسان و آنچه که انسان با آن در ارتباط است وا میدارد آدمی را به جستجو و تحقیق دلایل برای آنچه که از طرف خود میپذیرد در عمل میکند سوق میدهد که نتیجهاش اثبات وجود اشیاء و تشخیص علل و اسباب و چگونگی مرتبة وجود آنهاست. در واقع مسائل فلسفه مسائلی کلی و عام هستند که علاوه بر واقعیتها ارزشها را هم مورد بررسی قرار میدهد و به بررسی آن میپردازد. پس میتوان این نکته را متذکر شد که همة علوم به نوعی زیر شاخه فلسفهاند و پس از اینکه دست و پا گرفتهاند جدا شدند تا بینشی جدید را ایجاد کنند چرا که میبینیم در گذشته بسیاری از فلاسفه بزرگ را سرآمدان علم در عرصههای مختلف بودهاند اما در بعد از آن بود رابطه بین علم و فلسفه رو به ضعف نهاد و هر کدام مستقل شدند، علوم خواستند تا نمایش مستقلی از مطالب علمی را ارائه دهند. هدف من از انتخاب این موضوع نشان دادن جایگاه و اهمیت فلسفه برای سایر علوم بود و اینکه متذکر شوم علوم متعدد که در گذشته تحت سیطرة فلسفه مورد بررسی قرار گرفتند حال خود را مستقل دانسته و به یک سری مسائل خاص میپردازند باید هنوز هم برای هر مساله سراغ فلسفه بروند چرا که فلسفه اعم علوم است. اما متاسفانه توجه به این مساله را گروه اندک شماری از نویسندگان و محققان پرداختهاند که به نظر من این مساله جای کار بیشتری را میطلبد حداقل برای اینکه علم فلسفه جایگاه خوش را حفظ کند و به آن توجه شود تا جایی که به یاری آن بتوان به پیشرفتهای علوم متعرد نایل آمد.
تعریف فلسفه برای تعریف فلسفه میتوان گفت که فلسفه دارای هیچ موضوع خاصی نیست اما نمیتوانیم بگوییم که فلسفه به کل طبیعت و تجربه انسان از آن میپردازد ـ زیرا اگر این را بگوییم معنیاش این خواهد بود که فلسفه رقیب علم است و پیداست که فسلفه رقیب علم نیست در واقع غایت فلسفه فهمیدن است و خرد پسند کردن و صراحت بخشیدن به علم و سایر معرفتهاست. فلسفه معرفتی است که اهتمام آن این است مفاهیم سایر معارف را تا جایی که ممکن است واضحتر گرداند. فلسفه موضوعی مخصوص به خود ندارد بدین سان همه چیزها موضوع آن به حساب میآیند. ارتباط علوم با یکدیگر: روش تحقیق مسائل فلسفی با روش تحقیق علوم تجبی متفاو است و ماهیت مسائل فلسفی به گونهای است که روش تعقل را میطلبد و فلسفه از این جهت با علوم نقلی و تجربی تفات بنیادین دارد. از این مطالب ممکن است کسی چنین برداشت کند که بین فلسفه و علوم دیگر دیواری آهنین کشیده شده به گونهای که هیچیک را در دیگری تأثیری نیست. این برداشت نادرست است. علوم به معنای مجموعهای از قضا یا و مسائل متناسب، هر چند با معیارهای مختلفی از قبیل موضوعات، اهداف و روشهای تحقیق از یکدیگر جدا میشوند ولی در عین حال ارتباطاتی هم میان آنها وجود دارد. و هر کدام می تواند تا حدودی به حل مسائل علم یا علوم دیگر کمک کنند. و چنانچه قبلاً گفتیم مبادی تصدیقی یک علم گاه در علم دیگر اثبات میشود. بهترین نمونه بهرهگیری در علم دیگر را استفاده نجوم و فیزیک از ریاضیات میتوان دید. علوم فلسفی یعنی آنها که روشی غیر تجربی دارند نیز با یکدیگر ارتباطاتی دارند. بهترین نمونه آن را در ابطه اخلاق با روانشناسی فلسفی میتوان یافت. علوم طبیعی و علوم فلسفی هم کمابیش ارتباطاتی با یکدیگر دارند مثلاً در براهینی که برای اثبات بعضی از مسائل علوم فلسفی اقامه می شود میتوان از مقدماتی استفاده کرد که در علوم تجربی اثبات شده است به عنوان نمونه در روانشناسی تجربی اثبات میشود که گاه با وجود شرایط فیزیکی و فیزیولوژیکی لازم برای دیدن و شنیدن، این ادراکات تحقق نمییابند. از این مطلب میتوان به عنوان مقدمهای برای اثبات یکی از مسائل علمالنفس فلسفی استفاده کرد و نتیجه گرفت ادراک از نسخ فعل و انفعالات مادی نیست و گر نه میبایست همیشه با وجود شرایط مادی آن صورت پذیرد. ارتباط فلسفه و سایر علوم: گفته شد که علوم فلسفی به طور کلی با سایر علوم و نیز با یکدیگر ارتباطاتی دارند. اکنون باید دید میان فلسفه به معنای خاص یعنی متافیزیک و سایر علوم و معارف چه رابطهای وجود دارد؟ باید دانست هر چند فلسفه نیازی به سایر علوم ندارد و محتاج مبادی تصدیقهای که در سایر علوم اثبات شود نیست، ولی در عین حال کمکهایی به علوم دیگر میکند. و نیازهای بنیادی آنها را برطرف میسازد و خود نیز میتواند بهرههایی از علوم دیگر بگیرد. کمکهای فلسفه به علوم: کمکهای بنیادین فلسفه = «متافیزیک» به علوم دیگر اعم از فلسفی و غیر فلسفی، در تبیین مبادی تصدیقی آنها، یعنی اثبات موضوعات غیر بدیهی و اثبات کلیترین قواعد پیشینیِ آنها خلاصه میشود. الف) اثبات موضوعات علوم: اثبات موضوع هر علم در قلمرو مسائل همان علم نیست و اصلاً در پارهای از موارد اثبات موضوع علم از نسخ مسائل آن علم نیست و متد دیگری را میطلبد مثلاً اثبات وجود حقیقی موضوعات علوم طبیعی محتاج متد تعقلی است و در چنین مواردی تنها فلسفه اولی است که میتواند به این علوم کمک کند و موضوعات آنها را با براهین عقلی اثبات نماید. ب) اثبات قواعد کلی پیشینی: مهم ترین اصل کلی مورد نیاز همه علوم حقیقی اصل علیت و قوانین فرعی آن است. محور همه تلاشهای علمی را کشف رابطه علی و معلولی بین اشیاء و پدیدهها تشکیل مید هد. پس دانشمندان قبل از آغاز تلاش های علمی خود بر این باورند که هر پدیده ای علتی دارد و حتی نیوتن که ازمشاهدات افتادن سیب به کشف قانون جاذبه نائل گردید به برکت همین باور بود و اگر چنین میپنداشت که پدید آوردن پدیدهها تصادفی و بیعلت است. هرگز به چنین کشفی نائل نمیشد. فلسفه و روانشناسی: روانشناسی با فلسفه رابطه خاصی دارد. تا یک نسل قبل معمولاً روانشناسی را داخل در حوزه کار فیلسوفان میدانستند از این رو روانشناسی فرصت کافی برای تکمیل فرآیند توفیق مفاهیم بنیادین خود نداشته است. وضعیت فعلی علم فیزیک هم این نکته را به اثبات میساند که وقتی علمی به مرحله پیشرفتهتری نسبت به گذشته میرسد ممکن است مجدداً از جهت مسائل فلسفی با اشکالاتی رو برو شود، مطمئناً فلسفه میتواند در دوره بازسازی دانش فیزیکی مؤثر واقع شود. 3ـ زیباییشناسی: کاربرد فلسفه در ارتباط با هنر و زیبایی است و با مسائلی از قبیل: آیا زیبایی امری عینی است یا ذهنی؟ کارکرد هنر چیست؟ انواع مختلف زیبایی با چه جنبههایی از طبیعت آدمی ارتباط دارند، مواجه است. کار فلسفه رقابت با علوم خاصه نیست زیرا بین قضایای آنها فرق فاحشی است از این جهت وظیفه فلسفه بدست دادن تعریفات استعمالی و تحلیل مفاهیم و قضایای علوم خاص و عرف عامه چیزی نیست و توقع و انتظار اینکه مانند علوم طبیعی حقیقت وجود اعیان و اشیاء عالم را باز نماید انتظاری بیهوده است به همین جهت است که می بینیم امروزه در برابر هر علمی مبحثی به نام فلسفه آن علم هم بوجود آمده مثل فلسفه ریاضیات، فلسفه علوم طبیعی، فلسفه تاریخ، فلسفه حقوق و غیره نیاز علم به فلسفه رابطه میان علم و فلسفه این است که علم به فلسفه کمک میکند و فلسفه به علم، فلسفه برای علوم موضوع درست میکند و گاهی نیز علم مسائلی را برای فلسفه ایجاد میکند. تعدادی از علوم هستند که پایه و زیر بنای مادی ندارند فلسفه آنها را پایهگذاری کرده است. مثل عرفان، فلسفه عرفان و تعدادی از علوم عقلیه. در علوم وجود موضوع را فرض شده و ثابت میگیرند و آنگاه در خواص و آثار آن گفتگو کره و درباره آن بررسی میکنند فلسفه، وجود موضوعات علوم را رسیدگی کرده و اثبات میکند. فلسفه از هستی وجود که مشترک همه حقایق است صحبت میکند و علم از ویژگیهای هر حقیقت بحث میکند. علم افراد بسیاری دارد و علوم بیشمارند و فلسفه یکی بیشتر نمیباشد که همان است که از هستی موجودات سخن میگوید. علم رو به روز بر اقسامش اضافه میشود ولی فلسفه تکامل پیدا میکند چون موضوع فلسفه جز یک امر نیست و فرقی نمیکند و از طرفی معرفت به آن بیشتر می شود. بررسی خود قانون علیت به عنوان یک قاعده عقلی: در قلمرو مسائل هیچ علمی جز فلسفه نیست همچنین قواعد فرعی علیت مانند سنخیت بین علت و معلول و ضرورت بین آنها که کلیت و استثناء ناپذیری قواعد کلی علمی مبتنی بر انهاست همه در فلسفه تبیین میشوند و اثبات این قوانین از جمله کمکهایی است که فلسفه به علوم میکند. کمکهای علوم به فلسفه: مهمترین کمکهای علوم به فلسفه به دو صورت انجام میگیرد الف) اثبات مقدمه برخی از براهین: گاهی برای اثبات پارهای از مسائل علوم فلسفی میتوان از مقدمات تجربی استفاده کرد، مثل اینکه از عدم تحقق ادراک با وجود شرایط مادی آن نتیجه گرفتیم که ادراک، پدیدهای مادی نیست. امروزه علم به ما میگوید که سلولهای بدن حیوانات و انسان تدریجاً میمیرند وسلولهای دیگر جای آنها را میگیرند به طوری که در طول چند سال همه سلولهای بدن عوض میشوند سپس معلوم میشود که روح غیر از بدن و امری ثابت و تبدیلناپذیر است. ب) تهیه زمینههای جدید برای تحلیلهای فلسفی: هر علمی عینیت از تعدادی مسائل کلی و اصولی آغاز میشود و با پیدایش زمینههای جدید برای توضیح و تبیین موارد خاص و جزئی گسترش مییابد. این زمینهها گاه به کمک علوم دیگر پدید میآید. فلسفه نیز از این قاعده مستثنی نیست و مسائل اولیه آن محدود است اما با پیدایش افقهای تازه گسترش یافته و مییابد. افقهایی که زمینه را برای تطبیق اصول فلسفی و تحلیلهای عقلی جدید فراهم میکند. فلسفه همیشه و غیر مستقیم تأثیر بسیار مهمی بر زندگی کسانی که حتی چیزی درباره آن نمیدانستهاند داشته و از طریق خطابهها، ادبیات روزنامهها و سنت شفاهی به پالودن فکر اجتماع کمک نموده و بر جهانبینی افراد مؤثر واقع شده است. این تأثیر خصوصاً در حوزه سیاست بسیار چشمگیر بوده است. ارزش فلسفه در رابطه با سایر علوم این است که درباره قابل حل بودن یا نبودن مسائل این علوم به پژوهش میپردازد و اگر فرضیات علوم بر پایه استدلال فلسفی استوار نمیشد پیشرفتهای علوم جدید هرگز حاصل نمیشد. مطمئناً بخشهایی از فلسفه آثار عملی بیشتری دارند ولی نباید تصور کرد که ارزش فلسفه مروط به خود آن است. بهتیرن راه تضمین همین آثار علمی نیز آن است که به خاطر خود فلسفه به فلسفه بپردازیم. فلسفه مفاهیمی را مورد بررسی قرار میدهد که جزء مبادی همه علوم است بعلاوه تحقیق درباره نوعی مسائل خاص که همگی خارج از حوزه علوم قرار دارند. کمک فلسفه به عرفان الف) عرفان واقعی تنها از راه بندگی خدا واطاعت از دستورات او حاصل می¬شود و بندگی خدا بدون شناخت او امکان ندارد، شناختی که نیاز به اصول فلسفی است. ب) تشخیص مکاشفات صحیح عرفانی با عرضه داشتن آنها بر موازین عقل و شرع انجام می¬گیرد و با یک یا چند واسطه به اصول فلسفی منتهی می¬شود. چون شهود عرفانی یک ادراک باطنی و کاملا شخصی است تفسیر ذهنی آن بوسیله مفاهیم و انتقال دادن آن به دیگران با الفاظ و اصطلاحات انجام می¬گیرد و با توجه به اینکه بسیاری از حقایق عرفانی فراتر از سطح فهم عادی است باید مفاهیم دقیق و اصطلاحات مناسبی بکار گرفته شود که موجب سوء تفاهم و بدآموزی نشود. فلسفه را معمولا در عرض علوم قرار می¬دهند و با موازین و ملاکهای متدولوژی علم در باب آن حکم می¬کنند و علوم بر اساس فلسفه بوجود آمده و رشد کرده¬اند و علم فلسفه صورت متعصب و متحجّر تفکر فلسفی است. کلیه علوم اعم از ادبی و ریاضی و منطق و طبیعی والهی و علم النفس، نجوم، هیأت وعلم اخلاق و حتی فقر و علم به تکلیف دینی داخل در علم فلسفه و مشمول آن هستند. زیرا هریک از این علوم بحث از دسته¬ای از موجودات و احوال و اوصاف واحکام آنها می¬کنند، خواه آنها عینی یا ذهنی، جوهری و یا عرضی باشند و لذا غالب فلاسفه یونان و اسلام جامع جمیع علوم بوده¬اند ولی اخیرا به خصوص اوایل قرن دهم به بعد فلسفه تا حدی از بقیه علوم جدا و به 4 قسمت تقسیم شد. البته علم منطق جزء لاینفک فلسفه بوده است. شباهت ظاهری میان علم وفلسفه این است که هر دو مبتنی بر اصل علیت است و فلسفه از اصل علیت نتایج درست نگرفته است اما علم این اصل را درست در جای خود قرار داده وبه قوانین واحکام فلسفی رسیده است و علم جدید از آن جهت که از فلسفه برآمده و ریشه درآن دارد تابع اصل علیت است اما علیت عادی است و این چیزی نیست که کشف علم جدید باشد بلکه ابتدا معنی علیت تغییر کرده و بعد امکان پژوهش¬هایی از نوع پژوهش علمی جدید فراهم شده است. فلسفه علم گستره¬ای چنان پهناور دارد و ملازم با مسائل چنان متعدد است که نمی¬توان با فرضیه¬ای تبیین کننده بدان پرداخت.هر یک از علوم مسائل خاص خود را دارند و صورت بندی¬های خاص همین مسائل در علوم دیگر یافت می¬شود پس اگر فلسفه علم تقریری به مراتب روشن تراز علم باشد می¬تواند به کامیابی¬های به مراتب عظیم¬تر منتهی شود. فلسفه علم بخشی از گنجینه سنتی دروس فلسفی است و مسأله مشروعیت آن به عنوان قلمرویی از مطالعات فلسفی فراتر از مسأله¬ای دانشگاهی است. تمایز بین فلسفه و علم تمایزی نسبتا جدید در تاریخ تفکر غربی است. همیشه بین مسائل علم و فلسفه رابطه¬ای نزدیک وجود داشته است و مهمترین دلیل وجودی فلسفه علم از دید فیلسوف این است که علم اسوه تمام عیار برخی از مسائل برجسته فلسفی است. مسائل بسیاری در فلسفه علم وجود دارند که رابطه تنگاتنگ آنها با یکدیگر چندان زیاد است که فقط برداشت تاریخی و توجه به رشد آنها در تاریخ می¬تواند به نیکویی تمام از رخسارشان پرده بگیرد. دستاوردهای فلسفه: در ابتدا یک سوال مطرح می¬شود که چرا کار تفکر فلسفی هرگز به پایان نمی¬رسد؟ زیرا هر فرهنگی که به جنبشی محض دچار نشده باشد به کارکرد تفکر فلسفی نیاز دارد. (روشن گردانیدن وارزش گذاری روش¬ها و معیارها- تحلیل مفروضات- پالایش مفاهیم فلسفی اندوخته بینش¬ها و نگرشها) جزء مهمترین دستاوردهای فلسفه است. دو اعتنای بنیادین فلسفه معطوف به بررسی روش¬ها و قالب بندی بینشی فراگیر از جهان است. نخستین گونه پژوهش فلسفه را فلسفه تحلیلی و دومین نظری می¬نامند. بخشی از موضوع و کار فلسفه تحلیلی خود علم است. زیرا روش علمی یکی از روشهای بنیادین تفکر آدمی است ویکی از وظایف فلسفه تحلیلی شیوه¬ای است که به یاری آن روش علمی نتایجش راحاصل می¬آورد و نیز سنجیدن این روش با روشای عقلی ممکن. فلسفه¬ها همگام با دگرگونی¬های تاریخی تجربه فرهنگی و اجتماعی آدمیان دگرگون می¬گردند و ویژگی مسائل فلسفی در رابطه آنها به معنای تجربه انسان در جهان نهفته است و در آخر اینکه فلسفه همواره به ملاحظه مسائل و مشکلاتی می¬پردازد که خواه به نحو مستقیم یا به طور غیر مستقیم برای همه ما دارای اهمیت است و می¬کوشد تا آگاهی و عقاید مارا درباره جهان بطور کلی و منظم و منطقی درباه همه آنچه می¬دانیم و می¬اندیشیم پیدا و طرح نماید. تفکر فلسفی و عقلی فراگردی است. که تعارض¬های درون یک فرهنگ را تحلیل و روشن و تجزیه و ترکیب می¬کند این کارکرد اجتماعی و تاریخی متمایز توضیح میدهد که چه (تمدن غربی با سلسله پیاپی و پایان ناپذیر تنشها و کشاکشهایش این سان جلوه گاه اندیشه¬های فلسفی پرمایه بوده است. اگر کارکرد اجتماعی فلسفه این باشد که همچون روش انتقاد و سازمان دهی باورها به کار آید مسائل فلسفی تطبیق و سازگاری دادن اندیشه¬های مختلف آشکارا نظیر همان مسائل سیاسی راجع به تطبیق وسازگاری دادن و شیوه¬های مختلف کردار است. فیلسوف در سرافرازترین شأن خود زمامدار اندیشه¬هاست. یعنی گونه¬ای ترتیب نوار مایه¬های عقلی را سازمان می¬دهد که در چهار چوب ماهوش آدمیان می¬توانند از آن پس به کاوشهای عقلی خویش بپردازند و از این رو که کوشش فیلسوف از سازگاری دادن به تنشهاو کشاکشهای عقلی آغاز می¬گیرد. تاریخ فلسفه به بهترین وجه بر حسب کارکرد تحلیلش یا مسائل راجع به روش فهمیدنی است و نه برحسب کارکرد نظریش یا انجامیدن آن تنشها و کشاکشها به بینش تخیلی و نیز به همین سبب است که روش انتقاد و بازسازی فلسفی هرچند که همواره پیوندی بسیار نزدیک با روش علمی رایج دارد هیچگاه یکسره به آن پایان نمی¬یابد بلکه همیشه از فساحت سیاستمدار ذهن چیزی در خود نگه می¬دارد. دستاوردهای افزاینده فلسفه: در ابتدا باید گفت چرا کار تفکر فلسفی هرگز به پایان نمی¬رسد، زیرا هر فرهنگی که به بی¬جنبشی محض دچار نشده باشد به کارکرد تفکر فلسفی نیاز دارد- روشن گردانیدن و ارزش گذاری روشها و معیارها تحلیل مفروضات پالایش مفاهیم فلسفی اندوخته بینشها و نگرشها است. دو اعتنای بنیادین فلسفه معطوف به بررسی روشها و قالب بندی فراگیر از جهان¬اند. نخستین گونه پژوهش را فلسفه تحلیلی و دومین را فلسفه نظری نام نهادیم. بخشی از موضوع فلسفه تحلیلی خودم است. زیرا روش علمی یکی از روشهای بنیادین تفکر آدمی است و یکی از وظایف فلسفه تحلیل شیوه¬ای است که به یاری آن روش علمی نتایجش را حاصل می¬آورد و نیز سنجیدن این روش با روشهای عقلی ممکن. پس فلسفه تحلیلی عبارت از باز جست طبع، روشها، فلسفه تحلیلی با انتقاد روش گردانیدن و تعریف سروکار دارد. وقتی آدمی برای خویشتن فکر می¬کند فیلسوف شده است ولیکن چنین انسانی باید از تحقیق و مطالعه رسمی فلسفه خیلی چیزها بیاموزد ولی در این راه می¬تواند با فنونی مجهز شود که او را در نیل به ارتباط مطالب و دقت در تفکر کمک ویاری کند. فلسفه به طور کلی شاید به عنوان غامضترین و انتزاعی ترین مسائل و موضوعات که از آموزندگانی عادی و مألوف بسیار دور است به نظر آمده باشد. لیکن هرچند بسیاری از مردم آن را دور و خارج از علائق معمولی و ورارای فهم می¬پندارند تقریبا همه ما آراد و افکاری فلسفی داریم خواه نسبت به آنها آگاه باشیم یا نباشیم، عجب است که اگرچه برای اغلب مردم مفهوم فلسفه مبهم است این کلمه در گفتگوی ایشان فراوان به کار می¬رود. ساده ساخت و آسان کردن فلسفه کاری دشوار است فلسفه آسان برای شخص متخصص علاقمند نوشته شده است و همه برای دانشجوی که برای نخستین بار به مطالعه منظم فلسفه می¬پردازد. کار مهم فلسفی: فلسفه همواره به ملاحظه مسائل و مشکلاتی می¬پردازد که خواه به نحو مستقیم یا به طور غیر مستقیم برای همه دارای اهمیت است. طبقه¬ی مطالعه انتقادی دقیق می¬کوشد تا آگاهی و عقاید مارا درباره جهان به طور کلی و منظم و منطقی درباره همه آنچه می¬دانیم می¬اندیشیم پیدا و طرح نماید. درک و فهم این نوع افکر کلی طرح جامعی فراهم می¬کند که شخص معمولی می¬تواند تصور خود را درباره جهان و امور انسانی با آن متناسب سازد و نیز اعمال و افعال و رفتار خود را نسبت به آن بسنجد و اهمیت آنها را دریابد. یکی از اعراض فلسفه همان طرح مسائل و مشکلات و توجه و بحث درباره آنهاست. فلسفه علم، دین، هنر: تفکر فلسفی براستی پیوندهایی نزدیک با علم، دین و هنر دارد و در اوج سیر خود کوشیده است تا بربنیاد عقلی همان کاری را بکند که دین همواره به شیوه عملی و عاطفی کرده است یعنی در پی آن است که زندگی آدمی را در رابطه¬ای خرسندی بخش و معنی¬دار با جهان که بشر خویشتن را در آن می¬یابد نهد و گونه¬ای فرزانگی در راهبرد امور انسانی فراهم آورد. انتقاد تأمل¬آمیز از باورهای دینی و اخلاقی سرآغاز تاریخی فلسفه است و آنگاه باز فلسفه هرگز این بینش انتقادی را فرونگذاشته است. اما فلسفه به لحاظ روش¬هایش بیشتر پیوسته علم بوده است حتی زمانی که به مفروضات و نتایج علمی غالب در روزگاری معین دیدی سخت نقادانه داشته است. تفکر فلسفی چنان همبستگی نزدیکی با همه دیگر نهادهای متباین و فرهنگی جامعه بشری داشته است که مَشرَب عقلی عام یک عصر یعنی جهان بینی همه گیر و روشهای متمایز اندیشیدن مفروضات بی¬چون و چرا و حال و هوای عقیدش را بسا فلسفه آن دوره می¬نامیم. آیا فلسفه تفکری انتقادی و تأمل آمیز است؟ هنگامی که از فلسفه یک عصر یا فلسفه یک شخص سخن می¬گوییم از آن مجموعه باورها را اراده می¬کنیم ولی آنچه مقتضی تفکر فلسفی است بیش از صرف داشتن یک رشته باورهاست. می¬شود گفت که هرکس از جامعه¬اش فلسفه معینی را جذب می¬کند اما این بدان معنانیست که هرکس خود یک فیلسوف است زیرا فقط گروه انگشت شماری آن نگرش انتقادی یا تأمل آمیز را دارند. در واقع تفکر فلسفی از حیث یک ویژگی که وجه مشترک آن با اندیشه علمی است از تفکر تأمل آمیز متعارف تفاوت دارد بدین معنی که تفکر فلسفی مفاهیم و مجردات را به کار می¬گیرد و بر حسب آنها مبادی یا قوانین را تقریر می¬کند و فیلسوف نخست به مفاهیم ومبادی دلبسته و در وهله دوم در اندیشه شمول و کار بست آنها است. زمینه پیدایش عمل فلسفه در اسلام و ایران: مسلمین همچنانکه بحث در مبدأ وجود و تحقیق در احوال اعیان موجودات را با توجه به آثار عقلانی یونانی شروع کردند نام این علم و این مبحث یعنی فلسفه را هم از یونانیان گرفتند مسلمین درعین حال آن را به نام حکمت هم خوانده¬اند با این تفاوت که حکمت معنی عام¬تری از فلسفه دارد و مفهوم علم به نحو اعم را نیز شامل است وفلسفه در اسلام عبارت از عده کثیری تفاسیر و توضیحات در مورد ماوراء الطبیعه و فروع آن که بیشتر مبتنی است بر روش کار شارحان ارسطو در اسکندریه و بلاد خاور نزدیک و به همین سبب بسیاری از بحث¬های آنان عینا در میان فلاسفه حوزه اسلامی امتداد یافت. در ایران هم فلسفه به عنوان دیدی درباره جهان هستی و آغاز و انجام موجودات وجود داشته است و عقیده فارابی براین است که فلسفه در بدو امر از ایران و بابل به یونان رفت و سهروردی فلسفه را در اصل مکتب واحدی می¬دانست که بعدا به دو شعبه تقسیم یافته یکی در یونان و دیگری در ایران که نشود نمایافت.
نتیجه فلسفه علم اعلی است یعنی مبادی سایر علوم در فلسفه مورد بررسی قرار میگیرد. گفتهاند فلسفه مادر علوم است یعنی موضوعادت آن علوم در فلسفه بررسی میشود و ثانیامواردی که در علوم مورد بررسی قرار میگیرند گذارههایی هستند که در فلسفه اثبات میشوند تنها فرق علوم با فلسفه این است که فلسفه علم مطلق است و پیش فرض ندارد. اما علوم پیش فرض دارند و در براهینی که برای اثبات بعضی از مسائل علوم فلسفی اقامه میشود میتوان از مقدماتی استفاده کرد که در علوم تجربی اثبات شدهاند. در نتیجه هر چند فلسفه نیازی به سایر علوم ندارد و حتی محتاج به اصول موضوعهای که در سایر علوم اثبات میشود نیست ولی از یک طرف کمکهایی به دیگر علوم میکند و از سوی دیگر بهرههایی از علوم دیگر میگیرد.
کتابنامه : 1- صفا، ذبیحالله، تاریخ علوم اسلامی، چاپ اول، چاپخانه صنوبر، تهران. 2- مصباح، محمدتقی، آموزش فلسفه، چاپ اول، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، تهران 1364 ش 3- ترابی، علیاکبر، فلسفه علوم،انتشارات امیرکبیر، تبریز 1347 ش. 4- کالپاری، نیکلاس، فلسفه علم، ترجمه علی حقی، چاپ اول، انتشارات سروش، تهران 1377 ش 5- حقیقت، عبدالرفیع، تاریخ علوم و فلسفه ایرانی، چاپ اول، چاپ آرین، تهران 1372. ش 6- رندل، جان هرمن، (باکلر، جاستوس)، درآمدی به فلسفه، ترجمه امیر جلالالدین اعلم، چاپ اول، انتشارات سروش، تهران 1363. ش 7- آیتالله صدر، سیدرضا، فلسفه آزاد، به اهتمام: سید باقر خسروشاهی، چاپ دوم ویرایش و نشر: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات، 1377. ش 8- یونیگ، (ای، اچ)، پرسشهای بنیادین فلسفه، ترجمه: سیدمحمود یوسف ثانی، چاپ1 اول، 1378. ش 9- بزرگمهر، منوچهر، فلسفه چیست چاپ اول، انتشارات خوارزمی، تهران. 1356.ش 10- غرویان، محسن، درآمدی بر آموزش فلسفه، چاپ دوم، انتشارات شفق، 1372 ش. 11- داوری اردکانی، رضا، فلسفه چیست ویراستار: سیدمحمد آوینی، چاپ دوم، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران 1374.ش 12- حسینی دشتی، سیدمصطفی، معارف و معاریف (دایره المعارف جامع اسلامی. ج 8. چاپ اول 1379
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد