عنوان تحقیق: هستیشناسی در حکمت متعالیه
نویسنده: باقری
زیر نظر دکتر حسینی شاهرودی
بسماللهالرحمنالرحیم
مقدمه
تبیین هستی شناسانه نسبت حق تعالی با خلق از مهمترین مباحث مورد نظر همه دانشمندان الهی اعم از متکلمان، حکیمان و عارفان است. این بحث از یک سو مبتنی بر مباحث امور عامه و از سوی دیگر مقصود از آن، هستیشناسی در تفکر الهی است. به هر حال، تفاوت در مبانی امور عامه، تأثیر به سزایی در تصویرسازی از نسبت حق با خلق دارد. نسبت حق با خلق در تصویر فلسفی مشائی به رابطه «علت و معلول» برمیگردد. این امر در فلسفه صدرایی با تحلیلی نو از علّیت چهرهای دیگر مییابد
طرح مساله
بحث از تبیین نسبت حق تعالی با خلق، مبتنی بر این مبادی تصدیقی است: «خدا وجود دارد»، «جهان وجود دارد» و «خداوند خالق جهان است». بدین ترتیب این پرسش به طورمشخص قابل طرح است که از حیث هستی شناسانه، رابطه خدا و خلق چگونه تصویرمیشود؟ خداوند از مخلوقاتش تباین عزلی دارد و مخلوقات، وجودی جداگانه از وجود خداوند دارند. خداوند نیز نسبت به مخلوقات احاطه وجودی ندارد. جهان در حدوث خود محتاج خداست و توجیه روشنی برای نیاز جهان به خدا در حال بقا وجود ندارد. ابنسینا یادآور میشود که برخی متکلمان، ابائی از بیان این مطلب ندارند که اگر برای خدای تبارک و تعالی نیستی ممکن باشد، ضرری متوجه وجود عالم نمیشود زیرا نیاز جهان به خداوند در هنگام حدوث و ایجاد ـ و نه در حال بقا ـ است
مبتنی بر اندیشه فلسفی مشائی ، موجوداتی وجود دارند و موجود به حسب عقلی یا ممکن الوجود است یا واجبالوجود، و ممکنالوجود، در موجودیت خود به علّت نیاز دارد. دور و تسلسل نیز باطل است، پس سلسله ممکنات، به واجبالوجود منتهی میگردد
در این تصویر، ممکنالوجود در نهایت به واجبالوجود ختم میشود و ممکنالوجود، هم در حدوث و هم در بقا محتاج علت است، امّا همچنان علّت، وجودی جدا از معلول دارد و معلول از وجودی جداگانه نسبت به علت برخودار است و از همین روی، معلول از حوزه وجودی علّت، بیرون، و علّت احاطه وجودی بر معلولهای خود ندارد و معلولها ـ به جز معلول نخست ـ با وسایط به علتالعلل ختم میشوند و در این صورت قرب خداوند به همه مخلوقات و نیز علم حضوری الهی به مخلوقات توجیه روشنی نمییابد.
اندیشه فلسفی صدرایی:. در این نظر، وجود به «فقیر و غنی» تقسیم میشود و وجود فقیر عین فقر و وجود غنی عین غنا، تلقی میگردد. معلول
نیز عین وابستگی به علّت و علّت نیز عین علّیت تحلیل میشود.
تبیین کلی ملاصدرا از نسبت حق با خلق
برمبنای اندیشه ملاصدرا، وجود از حیث مفهوم، بدیهی و نیز مشترک معنوی است. از حیث مصداق نیز وجود «اصیل» و «حقیقت واحد دارای مراتب» است و هر مرتبه از وجود، محتاج مرتبه برتر از خود است تا به مرتبه غنای محض ختم گردد. نکته ممتاز این تلقی، تحلیل هویت معلول از محتاج به احتیاج و از فقیر به فقر و از مربوط به ربط است. توضیح این نظر چنین است که فاعلیتِ فاعل، امری ذاتی برای فاعل است و معلول نیز لازم ذاتی فاعل است.
استدلال ملاصدرا چنین است: «فاعل یا چنان است که از ذات خود موجب تحقق معلول میشود و یا از ذات خویش موجب تحقق معلول نمیشود، بلکه با اضافه شدن شرط و یا وصفی تأثیرگذار خواهد بود. در این صورت، فاعل مفروض نخست، فاعل نخواهد بود بلکه مجموع فاعل مفروض با آن شرط و قید، فاعل خواهد بود. همین سخن را مجدداً درباره آن مجموع تکرار میکنیم که آیا فاعلیت آن مجموع ذاتی است یا نیست، این امر تا بدانجا ادامه مییابد که به امری که ذاتا فاعل باشد ختم گردد. حاصل آنکه هر فاعل تامی به ذات خود فاعل است . . . و معلول از لوازم ذاتی آن است»
بدین ترتیب، موجودیت معلول که لازم ذاتی فاعل است، خارج از حوزه وجودی فاعل نیست و از این رو معلول، هویتی جدای از علّت ندارد که در عین حال وابسته به علّت باشد، بلکه هویت و موجودیت آن عین وابستگی و احتیاج و فقر و ربط است.
بیان ملاصدرا در تحلیل هویت عینالربط بودن معلول چنین است: «همه هستیهای امکانی و هستیهای ارتباطی تعلقی، اعتبارات و شوؤن وجود واجب و اشعه و پرتوهای نور قیومی الهیند که هیچگونه هویت مستقلی از خود ندارند و ملاحظه وجود مستقل برای آنها ممکن نیست زیرا تابعیت و وابستگی به علت و فقر و حاجت عین حقیقت آنهاست و چنان نیست که این هستیهای امکانی برای خود، وجودی جدای از علت داشته باشند که وابستگی و نیاز، عارض آنها شده باشد بلکه اینها در حدّ ذات خود محض فقر و وابستگیند».
آنچه در عبارتهای یاد شده مورد تأکید است و تحلیل ملاصدرا را از تحلیل ابنسینا راقیتر و عالیتر میسازد، جز آن نیست که در تلقی ابنسینا همچنان برای معلول، وجودی جدای از علت را میتوان لحاظ کرد، در حالی که در اندیشه صدرایی با تأمل در هویت معلول آشکار میشود که حقیقت آن هیچگونه حیثیت مستقلی از علت ندارد و بلکه عین ربط و فقر به علت است. حاصل تأمل دقیق در عین الربط بودنِ معلول، این نکته را به دست میدهد که معلول ـ بنابه تعابیر گوناگون ملاصدرا ـ شأن، طور، حیثیت، لمعه، ضوء و تجلی ذات فاعل است.
ملاصدرا در این خصوص چنین میگوید: «پس حقیقت، واحد است و جز آن هر چه هست جز شوؤن و فنون و حیثیات و اطوار و لمعات نور آن حقیقت واحد و پرتو نور آن و تجلیات ذات آن حقیقت نیست».
آنچه از تبیین کلی صدرایی در خصوص نسبت هستی شناسانه حق با خلق به دست میآید، آنست که حق تعالی، حقیقت واحد است و وجودات امکانی جملگی عین الربط و شؤون حق تعالی هستند. در بیان دقیقتر، نسبت حقتعالی به وجودات امکانی، نسبت فاعلیت نیست، بلکه نسبت مقوّم است زیرا همانطور که ملاصدرا میگوید، مبدأ فاعل، در قیاس با ماهیت موجود معلول، فاعل است ولی در قیاس با نفس وجودِ فایض از آن مبدأ، مقوّم ـ و نه فاعل ـ است
ارائه تصاویر گوناگون از عین الربط بودنِ وجودات امکانی
پس از تبیین کلی از نسبت حق تعالی با خلق و توضیح این حقیقت که معلول، عین ربط به علت، و وجودات امکانی عین فقر به خدای تعالیاند، این پرسش قابل طرح است که مقصود از عینالربط بودن موجودات امکانی به طور واضح چیست؟ این پرسش از آن رو قابل طرح است که میتوان الگوهای گوناگونی را ارائه کرد که جملگی از نظر عینالربط بودن معلول، مشترک بوده و در عین حال تفاوتهای ظریف و دقیقی با یکدیگر داشته باشند. شناخت این مدلها از طریق تمثیلهایی که حکیمان در خصوص نسبت حق با خلق
ذکر کردهاند میسر است. آنچه در اینجا به آن اشاره میشود، ذکر این تصویرها در آثار ملاصدرا است تا معلوم شود که ملاصدرا خود به کدام تصویر راغبتر وکدام تصویر با نظام فلسفی او سازگارتر است.
ملاصدرا تصویرهای متعددی را در نسبت حق با خلق از متکلمان و حکیمان و عارفان آورده است و برخی از آنها را مورد نقد و برخی دیگر را مورد استشهاد قرار داده است. تمثیل نفس و بدن و کاتب و مکتوب و عرض و جوهر و صفت و موصوف و عرض و معروض از جمله تمثیلات مورد نقد ملاصدراست. در مقابل، تمثیلهای شمس و ضوء، نور و ظل، واحد و عدد، بحر و قطره، کوه و سنگها، کلام و متکلم، عکس و عاکس و نفس و شؤونات آن مورد استشهاد واقع شده است.
بحث در خصوص هر یک از این تمثیلها و وجود تشابه و تخالف آنها از نظر هستیشناسی مجالی مبسوط میطلبد. در اینجا خصوصاً به جنبه تصویر سازی عین الربط بودنِ معلول به علت پرداخته میشود و از همین روی تمثیل «بحر و قطره» و «کوه و سنگها» از محل بحث خارج میشوند، زیرا این دو تمثیل از آن رو موردنظر ملاصدرا واقع شدهاند که دریا مشتمل بر قطرات و کوه مشتمل بر سنگهاست و از این جهت، مثال برای قوای فعالند که به وحدت خویش مشتمل بر همه حقایقیند که از آنها به نحوتفصیلی صادر میشوند. اینک به ذکر تمثیلات موردنظر میپردازیم.
تمثیل واحد و عدد. در تمثیل واحد و عدد، این نکته مورد نظر ملاصدرا واقع شده است که واحد با تکرار خویش عدد را ایجاد میکند، زیرا اگر واحد تکرار نشود هیچ عددی حاصل نمیگردد. به عبارت دیگر، اعدادی از قبیل دو و سه و چهار و ... به جز مراتب واحد نیستند. از اینجا معلوم میشود که وجه مشترک و وجه اختلاف در اعداد نیز جز به حقیقت واحد برنمیگردد. اینکه واحد با تکرار خویش، عدد را ایجاد میکند، مثال برای حقتعالی است که به ظهور خود، خلق را ایجاد مینماید. «واحد به تکرار خویش عدد را ایجاد میکند و اگر واحد تکرار نشود، عدد حاصل نمیگردد، پس ایجاد عدد توسط واحد با تکرار خود، مثال برای ایجاد حق به ظهور خود در آیات هستی است... پس ارتباط واحد و عدد مثال ارتباط حق و خلق است».
ملاصدرا همچنین به این نکته تذکار میدهد، همانگونه که صدور اعداد از واحد به ترتیب و یکی پس از دیگری صورت میگیرد، صدور کثرات از باری تعالی نیز نظاممند است. «حصول این کثرات از واحد، به ترتیب یک و دو و سه و بعد از آن تا بینهایت به ترتیب یکی پس از دیگری است. زیرا اگر به این نظم و ترتیب نباشد، حصول کثرت از وحدت به سبب نبودن مناسبت و عدم واسطه بین آنها امکانپذیر نیست»
ملاصدرا در مفاتیح الغیب ضمن دعوت به تفکر در حال اعداد، به این نکته نیز اشاره میکند که بحث از اعداد و خواص و مراتب آنها و چگونگی رویداد اعداد از یک و بازگشت همه آنها به همان عدد واحد، موجب راهنمایی حکیم کامل فیثاغورس و یارانش به شناخت صانع بدیع و صفات و افعال الهی شده است و آنان را به کشف از احوال ذات او، و اندیشه در احوال وحدت و واحد حقیقی که نسبت کثرت و عدد به او میرسد رسانید (ص 479).
تمثیل شمس و ضوء. در تمثیل شمس و ضوء نیز نحوه ارتباط حق با خلق مورد توجه ملاصدرا واقع شده است. تلقی ملاصدرا چنین است که صدور وجود عالم از خداوند همچون صدور وجود ساختمان از بنّا نیست زیرا ساختمان پس از ساخته شدن، مستقل از بنّا، بقا دارد، بلکه مانند وجود ضوء از شمس است که تا وقتی شمس طالع است ضوء
نیز وجود دارد. به علاوه همان طور که ضوء جزیی از شمس نیست بلکه فیض آن است، جهان نیز جزئی از ذات باری نیست، بلکه فیض حق تعالی است. «وجود عالم از خداوند ... مانند وجود نور از شمس در فضای تاریک است که تا وقتی شمس طالع است موجود است و وقتی خورشید غروب کند، نور نیز رخت بر خواهد بست... و همان طور که نوری که در فضا مشاهده میشود، جزئی از خورشید نیست، بلکه فیضی از آن است، وجود عالم نیز فضل و فیض الهی است».
همچنین وجه اشتراک و اختلاف در شمس و ضوء، جز به حقیقت نور و شدّت و ضعف آن نیست و نور خورشید مشتمل بر نورهای پایینتر از آن است، بدون آنکه به ترکیب بینجامد
تمثیل سایه. تمثیل بعدی تمثیل سایه است. سایه در قیاس با نور به جز قصور و ضعف و عدم نور نیست و در عین حال اگر نور نباشد، چیزی به نام سایه هم نخواهد بود. بنابراین نور، سایهساز است اما سایه از جنس نور نیست. بنابر فلسفه ملاصدرا که قائل به اصالت وجود و اعتباریت ماهیت است، میتوان سایه را مثال ماهیات قرار داد. «حقیقت وجود مادامی که ضعف و قصور نداشته باشد، معنایی از معانی ماهوی به آن ملحق نمیشود. قصور و ضعف نیز از مراتب امکانات و تنزلات وجودی است، همان طور که سایه از مراتب تنزلات نور است زیرا ظل، امری وجودی نیست، بلکه از مراتب قصور نور است و قصور، عدمی است.
مثال سایه، در قیاس با صاحب سایه نیز قابل توجه است و در این صورت سایه به جز صورت و نشان و حکایت از حقیقت اصلی آن یعنی صاحب سایه نیست.
تمثیل کلام و متکلم. در تمثیل کلام و متکلم نیز، این نکته مورد نظر ملاصدرا واقع شده است که متکلم، به وجود آورنده کلام است و از همین رو اگر متکلم ساکت شود، کلام نیز باطل خواهد شد؛ برخلاف تمثیل کاتب و مکتوب که اگر کاتب دست از نوشتن بردارد، مکتوب باطل نمیگردد. بنابراین، وجود عالم از خداوند همچون وجود کلام از متکلم است که از قبیل ابداع و انشاء ـ و نه از قبیل تألیف و ترکیب ـ است. «ابداع و انشاء، ترکیب و تألیف نیست بلکه تأسیس و اخراج از عدم به وجود است و مثال این دو از جهتی کلام متکلم و کتابت کاتب است. از این دو مثال، مثال نخست شبیه ایجاد و مثال
دوم شبیه ترکیب است. از این رو مثال اول با امساک باطل میشود در حالی که مثال دوم با امساک باطل نمیشود ... بنابراین، وجود عالم از خداوند مانند وجود کلام از متکلم است».
افزون بر این، همان طور که کلام، جزئی از ذات متکلم نیست، بلکه فعل و عمل اوست، جهان نیز جزئی از ذات باری تعالی نیست، بلکه فیض و فضل حقتعالی است
تمثیل نفس و شؤونات آن. این تمثیل از وجوه مختلف مورد توجه ملاصدرا واقع شده است، اما از جهت مورد نظر ما یعنی تصویرسازی از نحوه تعلق معلول به علت، بیان ملاصدرا چنین است که نفس دارای اقتداری است که براساس آن صور اشیاء را ایجاد میکند. چنان که نفس میتواند صورتهای ذهنی، عقلی و خیالی را ابداع و انشاء نماید. صور عقلی و خیالی صادر از نفس، همچون اظلال و اشباح وجودات خارجی است که از باریتعالی صادر میشوند. در مرتبه بالاتر، برای برخی از انسانها این قدرت نیز وجود دارد که بتوانند با اراده خویش موجوداتی را در خارج بیافرینند که دارای آثار باشند. «وجود صورتهای عقلی و خیالی، اظلال و اشباح وجودات خارجی است که صادر از حق تعالی است ... و آثار خارجی مترتب بر آنها بر آن صور عقلی و خیالی مترتب نیست، مگر برای برخی از متجردین از جلباب بشری از اصحاب معارج».
نکته دیگر در تمثیل نفس، آن است که آنچه از نفس صادر میشود، مظاهر حقایقی است که در نفس موجود است، چنانچه وقتی کسی را دوست داریم مدح و تعظیم و تکریم نسبت به او ظاهر میشود و اگر محبت نبود این امور ظاهر نمیگشت، پس صوادر نفس، مظاهری از مکامن نفس است روشن است که اگر نفس، لحظهای توجه خود را از مظاهر خویش ـ خواه از صور ذهنی و یا صورتهای خارجی مخلوق وی ـ منصرف سازد، آن شیء معدوم خواهد شد.
تمثیل صورتهای مرآتی. تمثیل دیگر، تمثیل صورتهایی است که از شیء در آینه ظاهر میشود و از آن به «صور مرآتی» و یا «عکس» تعبیر میشود. برحسب این تصویر، صورت و عکس چیزی جز نمود صاحب صورت و عاکس نیست و نمود شیء، از جنس
حقیقت شیء نیست. برحسب این تمثیل، چنانچه صاحب صورت نباشد، صورت نیز معدوم میشود. چه اینکه، عکس و صورت، عنوان و ابزار لحاظ صاحب صورت و عاکس است و عکس از جهت عکس بودنش هویتی مستقل از عاکس ندارد و اگر به طور مستقل لحاظ شوند، عکس نخواهند بود.
ملاصدرا تصریح میکند که حقتعالی اصل ثابت در همه موجودات است، او حقیقت است و آنچه غیر خداوند است چون عکس و ظل حق تعالی است. وی همچنین عالم را «صورت و اسم حق» معرفی میکند. ملاصدرا در جای دیگر به نکتهای اشاره میکند و آن اینکه نه تنها موجودات آینههای وجود حق و اسماء و صفات اویند، بلکه به اعتباری دیگر وجود حقتعالی آنان را آینه است (مفاتیح الغیب).
سبزواری نیز در توضیح خود بر جمله ملاصدرا که گفته است: «لو لاظهوره فی ذوات الاکوان و اظهاره لنفسه بالذات ...» آن را به «مرایا» ارجاع داده و میگوید: اشارة الی کون الاشیاء و اعیانها مرایا و مظاهر لذات حضرة الوجود و صفاتها و اسمائها (تعلیقه بر اسفار، 1/68). هم چنین میتوان تعابیری همچون شأن، جلوه و مظهر را که در آثار ملاصدرا بسیار دیده میشود به تصویر «صورت و عکس» ارجاع نمود. ملاصدرا نیز پس از تحلیل معلول به عین الربط بودن، به این بیت استشهاد میکند که:
کل ما فی الکون وهم أو خیال أو عکوس فی المرایا أو ضلال
تصویر ارجح از نظر ملاصدرا
برحسب آراء وجود شناسانه ملاصدرا، وجود از حیث مفهومی، مشترک معنوی و از حیث مصداقی اصیل و حقیقت واحد دارای مراتب است. براین اساس، موجودات، جملگی خواه واجب و یا ممکن، برخوردار از حقیقت واحد وجودند.
از طرف دیگر، ملاصدرا پس از مباحث علیت و تبیین این حقیقت که معلول، هویتی مستقل از حوزه وجودی علت ندارد، تصریح میکند که آنچه در ابتدای امر در خصوص اطلاق وجود بر علت و معلول گفته شده، نظر غایی نیست و نظر غایی آنست که آنچه وجود بر آن اطلاق میشود، در اصل همان علت است و معلول جز شأن و جلوه آن نیست. «آنچه پیش از این گفته شد که در وجود، علت و معلول، است در تحلیل نهایی و برحسب سلوک عرفانی چنین است که علت، امری وجودی و معلول، جهتی از جهات آن است و از این رو علیت علت و تأثیر آن در معلول به تطور علت به طوری راجع است نه آنکه چیزی از آن منفصل شود»
روشن است که این تحلیل ملاصدرا از آن جهت که مخلوقات را شأن و جلوه حق تعالی قلمداد میکند، مناسب با تصویر صورت مرآتی است که هویتی جز نمود ندارد.
اینک باید ملاحظه کرد که تصویر ارجح از نظر ملاصدرا کدام است؟ پاسخ از یک جهت آشکار است. زیرا ملاصدرا در جملاتی که نقل شد، تصریح میکند که نظر نخست، نظر نهایی نیست و نظرغایی، نظر دوم است. بنابراین، تصویر دوم تصویر ارجح خواهد بود. از طرفی این قول، پرسشهایی را در نظام فلسفی ملاصدرا از جمله در اشتراک معنوی مفهوم وجود، حقیقت واحد بودن وجود و دارای مراتب بودن آن فراهم میآورد.
توضیح آنکه برحسب تصویر صور مرآتی، حقیقت «نما و نمود» متفاوت از حقیقت «صاحب نما و نمود» است. همان طور که حقیقت صورت و عکس انسان در آینه، متفاوت از حقیقت واقعی انسان است. همان طور که نمیتوان مفهوم واحد انسان را هم برای انسان واقعی و هم برای تصویر او به کار برد. زیرا مفهوم انسان ـ حیوان ناطق ـ بر تصویر انسان صدق نمیکند و نمیتوان مفهوم واحدِ وجود را هم برای حق تعالی و هم برای مخلوقات ـ که به جز نما و نمود نیستند ـ به کار برد و بدین ترتیب مشترک معنوی بودن وجود مخدوش مینماید. همچنین تمایز حقیقت نمود از صاحب نمود، منافی با حقیقت واحد تلقی کردن وجود در همه موجودات و دارای مراتب بودن آن است.
اکنون باید دید که آیا میتوان تبیینی از تصویر صور مرآتی ارائه نمود که منافی با
مبانی هستی شناسانه ملاصدرا در خصوص مشترک معنوی و حقیقت واحد دارای مراتب بودن وجود نباشد یا چنین تبیینی ممکن نیست. در صورت نخست، تصویر صور مرآتی هم از آن روی که نظر غایی ملاصدراست و هم از آن روی که سازگار با مبانی فلسفی اوست، نظر ارجح خواهد بود. در غیر اینصورت باید گفت گرچه تصویر صورمرآتی از نظر سلوک عرفانی، نظر ارجح نزد ملاصدرا است، از نظر مبانی فلسفی با آراء وی ناسازگار است.
توضیح سازگاری مبانی فلسفی ملاصدرا با تصویر صور مرآتی
در خصوص تطبیق اندیشه صور مرآتی با مبانی فلسفی صدرایی، به نظر میرسد که میتوان آنها را با یکدیگر جمع نمود. در عین حال باید تصریح کرد که در این تلقی، تصویری دقیقتر و ظریفتر از تصویر قبلی نسبت به اشتراک معنوی و وحدت تشکیکی وجود حاصل میگردد. اگر تصویر «شمس و شعاع»، تصویر رایج از اشتراک معنوی و وحدت تشکیکی وجود باشد، تصویر «عکس و عاکس»، تصویری دقیقتر و ظریفتر است که به همان میزان مفاهیم اشتراک و وحدت تشکیکی وجود را دقیقتر و ظریفتر میسازد.
توضیح اینکه، اولین پرسش در خصوص اشتراک معنوی وجود چنین طرح گردید که با توجه به اینکه «نما و نمود» متمایز از «صاحب نما و نمود» است، پس اطلاق وجود برآن دو به اشتراک معنوی نخواهد بود. آنچه در پاسخ میتوان گفت، این است که اطلاق وجود منحصر به «صاحب نما و نمود» نیست، بلکه وجود ـ در مقابل عدم ـ همانطور که بر «صاحب نمود» اطلاق میشود، بر «نما و نمود» نیز اطلاق میگردد.
به عبارت دیگر، همان طور که صاحب صورت از وجود ـ در مقابل عدم ـ برخوردار است، نماد و نمود نیز در همان ظرفِ نما و نمودی خود از وجود ـ در مقابل عدم ـ برخوردار است. بر این اساس، گرچه اطلاق وجود بر صورت در قیاس با صاحب صورت، ممکن است مجاز تلقی گردد، اطلاق وجود بر صورت در همان ظرف نمودی، مجاز نیست و میتوان ضمن قول به تفاوت و تمایز نمود از صاحب نمود، آنها را از نظر اطلاق وجود ـ در مقابل عدم ـ مشترک دانست، و بدین ترتیب اشتراک معنوی وجود را
حفظ نمود.
از اینجا آشکار میشود که تمایز صاحب نما و نما به اطلاق وجود به آنها راجع نیست، بلکه به نحوه وجودی آنها راجع است. از این رو میتوان تقسیم جدیدی را درباره وجود ارائه کرد و آن اینکه وجود بر دو قسم ـ حقیقی (در مقابل نمود) و نمودی ـ تقسیم میشود. بدین ترتیب وجود در حق تعالی، به نحو حقیقی و در مخلوقات به نحو نمودی است.
این سخن، در خصوص واقعیت و صورت آن ـ مثل انسان و تصویر آن در آینه ـ نیز صادق مینماید، زیرا تصویر انسان نیز در مقابل سایر ماهیات، تصویر «انسان» ـ و نه ماهیات دیگر ـ است و در نتیجه، انسان هم بر واقعیت عینی آن ـ به نحو حقیقی ـ و هم بر تصویر آن ـ ولی به نحو نمودی ـ صادق است؛ گرچه اطلاق انسان بر صورت مرآتی در قیاس با واقعیت آن، مجاز تلقی میگردد. در مقام تقریب به ذهن میتوان گفت، همان طور که مفهوم انسان هم بر وجود عینی و هم بر وجود ذهنی به رغم تفاوتهای آنها صادق است، بر وجود حقیقی و وجود نمودی هم به رغم تفاوتهای آنها صادق میباشد. حاصل آنکه اشتراک مفهومی اعم از صدق آن بر «واقعیت» و «نمود» آنست.
از بیان ملاصدرا نیز هر دو مطلب یعنی «صحت اطلاق وجود بر صاحب شأن و هم بر شأن» و نیز «قول به تمایز صاحب شأن از شأن» استفاده میشود. «هر آنچه وجود بر آن اطلاق میشود، اگرچه به نحوی از انحاء، در حقیقت امری جز شأن حق تعالی نیست»
بنابراین، اطلاق وجود بر «شأن» و «جلوه» صحیح است. «آنچه در ابتدای امر از اطلاق وجود بر علت و معلول گفته شد، در نهایت امر چنان تحلیل میشود که علت، امرحقیقی و معلول جهتی از جهات آن است»
در نتیجه، در تحلیل نهایی ملاصدرا، تمایز و تفاوت علت و معلول به تفاوت صاحب شأن از شأن راجع برمیگردد. همچنین از بیان ملاصدرا استفاده میشود که اطلاق وجود ـ در برابر عدم ـ بر هر آنچه غیر از خداوند است، به حقیقت و نه مجاز است. گرچه اطلاق وجود بر آنها ـ در مقابل وجود حقتعالی ـ به مجاز و نه به حقیقت است. «اطلاق اسامی بر باریتعالی و بر دیگران به یک معنی و در یک درجه نیست. حتی اسم وجود که
اعم اشیاء است، شامل واجب و ممکن بر یک نهج نیست. بلکه وجودات غیر از خداوند اظلال وجود حقند که از آن حکایت میکنند و با این حال اطلاق وجود بر غیر حق تعالی مجاز لغوی نیست، بلکه مجاز عرفانی است در نزد اهل الله» (مبداء و معاد، 185).
حاصل آن که «صاحب صورت و صورت» و «عکس و عاکس» در قیاس با عدم هر دو برخوردار از وجودند. اما در قیاس صاحب صورت با صورت، وجود صاحب صورت وجود حقیقی و وجود صورت، وجود نمودی است.
نتیجه
با توجه به آنچه گفته شد،وجود امری مشکک است.تشکیک وچود ثابت می گردد (تشکیک وچود یعنی شدت و ضعف وجود) . تشکیک وجود هیچ ربطی به عدم ندارد و ضعف وجود در نازلترین مرتبه خود نیز باز هم وجود هست.وجود مطلق یا به عبارتی وجود همان علت است. به ماهیات اضافه می گردد و به آن ها وجود می بخشد.
سوالی که هنوز ذهن این جانب را به خود مشغول کرده است این است که:آیا می شود گفت که ماهیات به سبب ویژگی هایی که قبل از وجود یافتن (زمانی که هنوز وجود به آن ها اضافه نشده است) دارا هستند وبه دلیل تفاوت این ویژگی ها به وجود ضعیف یا شدید متصف می گردند؟ به عبارتی دلیل شدت و ضعف وجود چیست؟
والسلام.
منابع و مواخذ
سبزواری، ملاهادی، تعلیقه بر اسفار, صدرالمتألهین، الحکمة المتعالیة.
سهروردی، شهابالدین، حکمة الاشراق (در مجموعه دوم مصنفات)، به کوشش و مقدمه.
صدرالمتألهین شیرازی، محمدبنابراهیم، الحکمة المتعالیة فیالاسفار العقلیة الاربعة،
الشواهد الربوبیة فی مناهج السلوکیة،به کوشش سید جلالالدین آشتیانی، تهران، ستاد انقلاب فرهنگی مرکز نشر دانشگاهی، 1360ش.
مبدأ و معاد، به کوشش احمدبن محمد حسینی اردکانی و عبدالله نورانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1362ش.
آشتیانی,جلال الدین,مرکز نشر:دفتر تبلیغات اسلامی,.هستی از نظر فلسفه و عرفان1378
آشتیانی,سید جلال الدین,شرح حال وآرای فلسفی ملاصدرا,1378
سایت: magesin.com www.noor
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |