پژوهشگر: دهقان
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
جنازه شیخ صدوق
شیخ صدوق (محمد بن على بابویه قمى ) یکى از بزرگان علماى اسلام که در سنه 381 هجرى قمرى حدود 1130 سال پیش رحلت کرده و در شهر رى مدفون شده است .
این عالم جلیل القدر در جنوب تهران در راه حضرت عبدالعظیم حسنى مدفون است (و پس از آن بزرگوار امامزاده حمزه مورد توجه متدین تهران مى باشد.)سابقا بقعه مختصر و متروکى داشت . در زمان فتح على شاه قاجار، باران زیادى بارید به طورى که در قبر ایشان شکافى پیدا شد. افرادى که براى تعمیر آن داخل سرداب مى شوند، مى بینند مرحوم ((صدوق )) مانند انسان زنده در میان قبر خوابیده است و بدنش به تمام معنى تر و تازه مى باشد.
خبر به گوش فتح على شاه نیز مى رسد. او هم با جماعتى از علما و اعیان ، به سمت آن جا حرکت مى کنند.
شاه مى خواهد خودش داخل سرداب شود و جنازه را ببیند. بزرگان مانع او مى شوند و مى گویند: صلاح نیست. شما داخل سرداب شوید، دیگران مى روند و خبر مى آورند. علما یکى بعد از دیگرى داخل قبر مى شوند و خبر مى آورند.
اخبار همه این بود که آقایى در قبر خوابیده است ولى کفنش پوسیده و ریخته و بدنش عریان مى باشد،
عنکبوت فقط روى عورت او را به شکل ساترى تنیده است .
این بدن بلند قامت و بسیار خوش هیکل و زیبا است . به محاسن و دستها و کف پاها و ناخنهایش زردى حنا موجود است .
فتحعلى شاه دستور مى دهد آن سوراخ را بگیرند و این قبه و بارگاه فعلى را بر مزار او بنا مى کنند( بدن ایشان حدود 857 سال به این حال مانده است ).
جنازه حربن یزید
یکى دیگر از بدنهایى که در قبر نپوسیده بود، بدن حربن یزید ریاحى است که بعد از صدها سال که از شهادتش گذشته بود بدنش نپوسیده و تر و تازه و سالم مانده است . حتى دستمالى را که به پیشانى او بسته اند از بین نرفته است . از این بالاتر، وقتى دستمال را باز مى کنند خون تازه از جاى زخمش بیرون مى آید.
سید نعمت اله جزایرى مى گوید: جماعتى از معتمدین و موثقین نقل کرده اند: وقتى شاه اسماعیل بغداد را فتح کرد و به تصرف خود درآورد براى زیارت قبر حضرت سید الشهداء علیه السلام به کربلا آمد.
شنیده بود که بعضى به حر بن یزید ریاحى طعن مى زنند و مى گویند او اول کسى است که سر راه بر امام حسین علیه السلام گرفت و (آن حضرت و یارانش را به کشتن داد). شاه به طرف قبر حر آمد و دستور داد قبر او را نبش کنند و جنازه اش را ظاهر سازند.
چون قبر حر را شکافتند، دیدند، به همان کیفیتى که کشته شده بود خوابیده است ، دستمالى را بر سر او دیدند که با آن ، سر حر بسته شده بود.
شاه اسماعیل چون در کتابهاى تاریخ خوانده بود که در واقعه کربلا سر حر مورد اصابت شمشیر قرار گرفت و خون از آن جارى بود و حضرت سیدالشهداء علیه السلام دستمال خود را بر سر او بسته است . موقعى که شهدا را دفن کردند، حر را هم با همان دستمال که به سرش بسته شده بود دفن کردند. شاه تصمیم گرفت دستمال را به عنوان تبرک از سر او باز کند و آن افتخارى براى او باشد.
وقتى به دستور شاه دستمال را باز کردند، خون از زخم سر حر جارى شد. هر چه دستمال آوردند و به سرش بستند خون قطع نشد و همچنان جارى بود.
دستمالى را که حضرت امام حسین علیه السلام بسته بود باز به سرش بستند خون بایستاد. دوباره آن را باز کردند خون جارى شد.
هر چه کردند که بتوانند از آمدن خون جلوگیرى کنند امکان پذیر نشد.
از بعضى علماى مصر، علت را سئوال کردند. فرمود: چون دستمال را حضرت سیدالشهداء بر سر حر بسته ، افتخارى براى او مى باشد و این قضیه موهبت الهى است که نصیب حر شده است . و سبب سعادتمندى اوست که چنین کرامتى براى او باقى مانده و باید تا قیامت هم باقى باشد.
وقتى شاه اسماعیل چنین دید دستور داد که همان دستمال را بستند و قبر او را پوشاندند و قبه اى بر مزار او بنا کردند و خادمى را براى او گماشتند تا آن صحن و قبه را خدمت کند.این مسائل و قضایا و داستانها، همگى دلالت بر ارتباط عالم برزخ با عالم دنیا دارد.
به کمال رسیدن اموات ( نعمتی از نعمتهای قبر)
چون عالم برزخ از تتمه عالم دنیا به حساب مى آید، بعضى از مستضعفین در دین و عقاید که از دنیا رحلت کرده اند و هنوز به مقام کمال که رسیدن به ذات مقدس حق و حقیقت ، نبوت و مقام ولایت است نرسیده اند: اگر معاند نباشند به مرور ایام در عالم برزخ به تکامل مى رسند و در قیامت با کمال واقعى محشور مى شوند.
داستانى از مرحوم علامه طباطبایى
از باب نمونه داستانى را که مرحوم علامه بزرگ طباطبایى نقل فرموده و بسیار هم جالب است بیان مى کنیم .
ایشان فرمود: واعظى به نام سید جواد از اهل کربلا، در ایام محرم براى تبلیغ و ارشاد به اطراف و قصبات دور دست سفر مى کرد و براى مردم نماز جماعت مى خواند و مسئله مى گفت و بعد از ایام محرم به کربلا بر مى گشت
در این مسافرتها یک مرتبه گذارش به محلى افتاد که همه ساکنین آن ، سنى مذهب بودند. در آن جا با پیر مرد محاسن سفید و نورانى بر خورد کرد، متوجه شد که او سنى است . از در صحبت و مذاکره وارد شد،دید الان نمى تواند مقام امامت را به او بفهماند و او را شیعه کند؛ این پیر مرد ساده لوح و پاک دل ، قلبش از محبت افرادى که غصب خلافت کرده اند چنان سرشار است که آمادگى ندارد و شاید ارائه مطلب نتیجه بد داشته باشد.تا این که یک روز که با آن پیر مرد صحبت مى کرد از او پرسید: شیخ شما کیست ؟
سید جواد با این سئوال مى خواست کم کم راه مذاکره با او را باز کند تا به تدریج ایمان در دل او پیدا کند و او را شیعه و معتقد به امامت نماید
پیر مرد در پاسخ گفت : شیخ ما یک مرد قدرت مندى است که چندین مهمان سرا و ضیافت خانه ، چقدر گوسفند و شتر، چهار هزار نفر تیر انداز و چقدر عشیره و قبیله دارد.
سید جواد گفت : به به از شیخ شما که چقدر مرد ثروت مند و قدرت مندى است بعد از مذاکرات ، پیر مرد رو کرد به سید ما کیست ؟
گفت : شیخ ما یک آقایى است که هر کس هر حاجتى داشته باشد بر آورده مى کند، اگر در مشرق عالم باشى و او در مغرب اگر گرفتارى و ناراحتى براى تو پیش آید و اسم او را ببرى و او را صدا زنى ، فورا به سراغت مى آید و رفع مشکل از تو مى کند و از گرفتارى نجاتت مى دهد.
پیرمرد گفت : به به عجب شیخى است ، اصلا باید شیخ این طور باشد، بعد گفت : اسمش چیست ؟ سید جوادگفت : شیخ على. در این باره دیگر سخنى به میان نیامد و از هم دیگر جدا شدند. سید به کربلا برگشت
اما آن پیرمرد از شیخ على خیلى خوشش آمد و بسیار در فکر و اندیشه او بود. بعد از مدتى که سید به آن محل آمد با عشق و علاقه فراوانى که مذاکره را به پایان برساند و پیر را شیعه کند. با خود گفت : در آن روز سنگ زیر بنا گذاشتیم و حالا بنا را تمام مى کنیم ، در آن روز نامى از شیخ على بردیم و امروز او را معرفى مى کنیم و پیرمرد روشن دل را به مقام مقدس ولایت امیر المؤ منین رهبرى مى نماییم . لذا وارد محل شد و از آن پیر مرد پرسش کرد. گفتند: او از دنیا رفته است .
خیلى متاءثر شد و با خود گفت : عجب پیر مردى! رد او دل بسته بودیم که او را به ولایت آشنا کنیم . حیف ، بدون ولایت از دنیا رفت ، مى خواستیم کارى انجام دهیم و پیر را دست گیرى کنیم ؛ معلوم بود که اهل عناد و دشمنى نیست ، تبلیغات سوء پیر مرد را از گرایش به ولایت محروم کرده است ، فوت او بسیار در من اثر کرد و به شدت متاءثر شدم به دیدن فرزندانش رفتم و به آن ها تسلیت گفتم و تقاضا کردم مرا بر سر قبر او برند. فرزندانش هم ، مرا بر سر قبر او بردند. گفتم : خدایا! ما در این پیر مرد امید داشتیم . چرا او را از دنیا بردى ؟ خیلى به آستانه تشیع نزدیک بود، افسوس که ناقص و محروم از دنیا رفت .
از سر قبر او باز گشتیم و با فرزندانش به منزل پیر مرد آمدیم . شب را در همان جا ماندم و خوابیدم . در عالم خواب درى را مشاهده کردم و داخل آن شدم ، دالان بزرگ و طولانى دیدم . در یک طرف آن نیمکتى بلند بود که روى آن ، دو نفر نشسته بودند و آن پیر مرد سنى نیز در مقابل آن ها نشسته است
پس از ورود، سلام و احوال پرسى کردم . در انتهاى دالان شیشه اى دیدم که پشت آن ، باغى بزرگ دیده مى شد.
از پیر مرد پرسیدم : این جا، کجاست ؟ گفت : عالم قبر و برزخ است و این باغى که از پشت آن ، باغى بزرگ دیده مى شد.
گفتیم : چرا در آن باغ نرفتى ؟ گفت : هنوز موقعش نرسیده است ؛ زیرا اول باید این دالان را طى کنم و سپس داخل آن باغ شوم .
گفتم : چرا آن دالان را طى نمى کنى و جلو نمى روى ؟ این دو نفر فرشته آسمانى و معلم من هستند، آمده اند مرا تعلیم ولایت دهند ، وقتى ولایتم کامل شد داخل باغ مى روم .آقاى سید جواد، گفتى و نگفتى (یعنى گفتى) که شیخ على ما اگر از مغرب یا مشرق عالم او را صدا زنند جواب مى دهد و به فریاد مى رسد، اما نگفتى این شیخ على (اسمش على بن ابیطالب است ). به خدا قسم ! همین که صدا زدم : شیخ على به فریادم برس ، همین جا حاضر گردید.
گفتم : داستان چیست ؟ گفت : وقتى از دنیا رفتم مرا در قبر گذاشتند.بعد از آن ، نکیر و منکر به سراغ من آمدند و پرسیدند:
من ربک و من نبیک و من امامک ؟
خداى تو کیست ، پیامبرت کیست ، امام تو کدام است
در این حال دچار وحشت و اضطرابى سخت شدم و هر چه خواستم پاسخ دهم چیزى به زبانم جارى نشد و توانستم بگویم من اهل اسلامم خدا و پیامبر را قبول دارم هر چه خواستم خدا و پیغمبر خود را معرفى کنم به زبانم جارى نمى شد.
نکیر و منکر آمدند که اطراف مرا بگیرند و عذابم کنند. دیدم هیچ راه فرارى نیست ، گرفتار شده ام .
ناگهان به ذهنم آمد که گفتى : ما یک شیخى داریم که اگر کسى گرفتار باشد و او را صدا زند اگر او در مشرق یا در مغرب عالم باشد فورا حاضر مى شود و رفع گرفتارى از او مى کند. لذا فورا صدا زدم على به فریادم برس و مرا نجات ده
همان وقت على بن ابى طالب امیرالمؤ منین این جا حاضر شدند و به نکیر و منکر فرمودند: دست از این مرد بردارید او معاند و از دشمنان ما نیست ، این طور تربیت شده عقایدش کامل نیست ؛ چون اطلاع نداشته است ضرت على علیه السلام آن دو ملک را رد کرد و دستور داد و فرشته دیگر بیایند عقاید مرا کامل کنند. این دو نفر که روى نیمکت نشسته اند دو فرشته اى هستند که به دستور آن حضرت آمده اند و مرا تعلیم عقاید مى دهند.
حال وقت عقاید من کامل شد از امامت و ولایت اطلاع کافى پیدا کردم ، اجازه دارم که این دالان را طى کنم و وارد آن باغ بزرگ شوم
اولاد مومنان به کمال می رسند
بر همین اساس افراد ناقص و اولاد مؤ منان که در سن کودکى از دنیا رفته اند حتى بچه اى سقط شده ، در عالم برزخ به وسیله ابراهیم خلیل الرحمان علیه السلام و زوجه اش ساره و یا به وسیله حضرت (زهرا(س )) تربیت مى شوند و آن ها را از درختى که در بهشت است و پستان هایى مانند پستان گاو دارد شیر و غذا مى دهند.
وقتى روز قیامت فرا رسد اطفال را لباس پوشانده و به عطرهاى عالى معطر کرده اند و به عنوان هدیه ، آن ها را به پدرانشان مى سپارند و این فرزندان با پدرانشان در بهشت ، حکم پادشاهان را دارند.
حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم فرمود: در شب معراج چون مرا به آسمان بردند عبورم به پیرمردى افتاد که در زیر درختى نشسته است و در اطراف او کودکانى گرد آمده بودند.
از جبرئیل سئوال کردم : این پیرمرد کیست ؟ گفت : پدرت حضرت ابراهیم خلیل (ع ) است . پرسیدم : این اطفال که در اطراف او هستند چه کسانى مى باشند؟ جبرئیل گفت : این ها اطفال مؤ منانى هستند که حضرت ابراهیم علیه السلام به آن ها غذا مى دهد.
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: اطفال شیعیان ما را که در سن کودکى از دنیا رفته و به حد کمال نرسیده اند حضرت فاطمه علیها سلام تربیت مى کند.
بهشت برزخی
در این جا لازم مى دانم آیات و روایاتى که درباره برزخى وارد شده است را تذکر دهم ، و آن ها از این قراراند.
قرآن مى فرماید: بهشت هاى جاویدانى وجود دارد و خداوند رحمان آن ها را براى بندگان خالص خود وعده داده است (و ایشان هم ندیده به آن ها ایمان و اعتقاد دارند). و وعده خدا حتما تحقق خواهد یافت و مؤ منان در آن بهشت ها سخن لغو و بیهوده ، دروغ و دشنام ، تهمت و غیبت ، سخریه و زخم زبانى را نمى شنوند.
در آن جا تنها چیزى که مرتب به گوش مى رسد سلام است (سلامى که آن محیط را بهشتى کرده و هر گونه اذیت از آن برچیده شده است ) و هر صبح و شام روزى آنها در انتظارشان مى باشد و به آنان مى رسد.
بیایند در آن بهشت عدن
که کرده است وعده ، خدا در سخن
بر آن صالحان که به غیبت اندرند
بیایند و گویى نکویى برند
همانا که این وعده از کردگار
بود حق و خواهد شدن آشکار
کسانى که در باغ جنت روند
سخن هاى باطل کجا بشنوند
در آن جا بود احترام و سلام
بیانید و روزى ، همه ، صبح و شام
در روایتى آمده است : قرآن که مى فرماید: روزى نیکان درهر صبح و شام به ایشان مى رسد مقصود بهشت برزخى است که قبل از قیامت مى باشد. به دلیل این که بهشت دائمى قیامت ، صبح و شام ندارد؛ زیرا خورشید و ماه در آن جا وجود ندارد. ارواح مؤ منان را بعد از مرگ به داخل بهشت هاى برزخى منتقل مى کنند.
در آیه دیگر درباره مؤ من آل یاسین جیب نجار مى فرماید: بعد از آن ه قوم خود را نصیحت کرد ولى آن ها او را به شهادت رساندند. به او گفته شد: داخل بهشت شو. وقتى داخل شد و خود را در ناز و نعمت الهى دید. گفت : اى کاش ! قوم من مى دانستند که پروردگار، مرا مشمول آمرزش و عفو خویش قرار داد و در صف اکرام شده گان جایم داد.
بر این مرد مؤ من به برزخ جزاى
بگویند اینک به جنت در آرى
بگوید که اى کاشکى قوم من
بگشند آگاه از این سخن
منظور از بهشتى که به جیب نجار گفته شد: داخل آن شو. همان بهشت برزخى است ؛ زیرا هیچ کس قبل از قیامت داخل بهشت جاوید نمى شود.
و در رابطه با شهدا مى فرماید: آنها در پیشگاه خداوند روزى مى خورند و از آن چه را که به آن ه عنایت کرده است مسرور و فرح ناک هستند و به کسانى که هنوز به آن ها ملحق نشده اند بشارت مى دهند و مى گوید: خوف و وحشت نداشته باشید و آنان ره به نعمت هاى الهى وعده مى دهند. (396)
مبادا نمایید در دل گمان
همان ها که در راه رب جهان
بگشتند کشته همى مرده اند
که آنان همه تا ابد زنده اند
همیشه به درگاه پروردگار
بر آن ها است رزق نکو برقرار
نیز معلوم است که شهدا در بهشت برزخى روزى مى خورند و بشارت دادن به بازماندگان خود در رابطه با نعمت هاى بهشت دنیا است .
این بدن بلند قامت و بسیار خوش هیکل و زیبا است . به محاسن و دستها و کف پاها و ناخنهایش زردى حنا موجود است . فتحعلى شاه دستور مى دهد آن سوراخ را بگیرند و این قبه و بارگاه فعلى را بر مزار او بنا مى کنند
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |